⁰³-⁰²-¹⁹⁹¹

34 17 9
                                    

داهیون ِ عزیز،

شاید بهتر باشه به زودی آزار دادنت با این نامه ها رو متوقف کنم.

با اینحال، به خاطر میاری شب فارغ التحصیلی‌ـمون رو بیرون جشن می‌گرفتیم و تو مست بودی؟ درواقع، شاید این یکی رو به یاد نیاری.

تو شروع به گریه کردی، به خاطر اون عوضی که فریبت داده بود تا دوستش داشته باشی. و درحالی که من به تو دلداری میدادم، با اون چشم های نفس گیر، کنجکاو و آسیب پذیر بهم نگاه میکردی. نگاه خیره‌ـت اونقدر قوی بود که هجوم پروانه ها به معده‌ـم رو احساس می‌کردم و گوش هام قرمز شده بودن.

"بهتر نبود- بهتر نبود ما با هم می‌بودیم مومو؟"

بله، میخواستم که بگم بله.

من هرگز اجازه نمیدم آسیبی به تو برسه، هرگز حتی یه قطره اشک هم روی پوست بلورین‌ـت به جا نمی‌ذارم.

میخواستم بهت بگم من هرگز تو رو فریب نمیدم، اما همین الان هم اینکارو کرده بودم.

وقتی جوابی ندادم، قطره اشک دیگه ای روی صورت و چونه‌ـت جاری شد، و وقتی آهی از دهنت خارج میشد لب هات می‌لرزید.

"حتی تو هم منو نمیخوای."

و بعد، دیگه نتونستم تحمل کنم.

جمله های اندوهگین‌ـت رو، آسیبی که توی چشم هات بود و لحن محزون‌ـت موقع بیان کلمه ها.

با خودم گفتم احتمالا صبح روز بعد اتفاقی که افتاده بود رو به یاد نمیاری، و این به من جرئت داد تا فک‌ـت رو محکم بگیرم و به سمت خودم متمایل کنم. وقتی به چشمام زل زدی احساس کردم قلبم منفجر میشه، انگار که یه بمب با تایمر فعاله و زیبایی تو کلیدش.

"من میخوامت" آروم زمزمه کردم، بااینکه میدونستم کسی نمیتونه مکالمه ی ما رو از بین اون صدای کر کننده ی موسیقی بشنوه.

به جای اینکه شگفت زده بشی به وجد اومده به نظر می‌رسیدی، شادی توی عنبیه ی چشم هات می‌درخشید.

"تو بهترینی مومو. من خیلی دوستت دارم، خیلی."

بعد از اون تو لب هامون رو به هم رسوندی، و من احساس کردم تمام هوای داخل ریه هام خالی شده. عضله هام یخ زدن، و بعد گرما داخل تک تک عصب هام پخش شد و مثل آتیش روی پوستم رقصید.

مدت ها بود که رویاش رو داشتم، ببوسمت و بهت بگم که عاشقتم اما تو اولین کسی شدی که این کار رو کرد.

خوشحال بودم. نه، بیشتر از خوشحال. میتونستم از خوشحالی گریه کنم، اما بعد یادم اومد که تو مستی. الکل مغز تو رو مه گرفته و تار کرده بود و کلمه هات با احساسات مبهم پوشیده شده بودن.

منظور واقعی تو اون چیز هایی که میگفتی نبود، یا حداقل اون چیزی که من آرزو داشتم منظورت باشه نبود.

اشتباه بود، اما من از تنها فرصتی که میدونستم دیگه هرگز به دست نمیارم استفاده کردم و تو رو متقابلا بوسیدم.

متاسفم که از موقعیت سواستفاده کردم. متاسفم که از اعتمادت سواستفاده کردم.

متاسفم که لب های بهشتی‌ـت رو با لب های خودم آلوده کردم.

ˢᵒʳʳʸ 🦋 ᴰᵃʰᴹᵒTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang