¹²-⁰²-¹⁹⁹¹

29 14 2
                                    

داهیون ِ عزیز،

این آخرین نامه ی من به تو‌ـه، قول میدم. اگه همه ی اینها رو تا اینجا خوندی، ازت ممنونم که یه بار دیگه هم بهم گوش کردی. تو همیشه شنونده ی فوق العاده ای بودی.

توی این یکی می‌خوام که ازت به خاطر رفتن بدون خداحافظی معذرت خواهی کنم.

وقتی این نامه به دست تو رسیده، من مدت زیادیه که رفتم. دلیلش اینه که یه شعبه ی خارجی از محل کارم بهم پیشنهاد داد، و من تصمیم گرفتم قبولش کنم. اون اینجا توی یکی از کشور های اروپایی‌ـه و من برای بیشتر از یک سال به اونجا رفتم، اما امیدوارم که به عنوان یه آدم بهتر برگردم.

این خودخواهانه ست، اما فکر میکنم به یه استراحت و دوری از همه چیز احتیاج دارم، هرچند نه از تو. من هرگز نمی‌تونستم به جدایی از تو احتیاج داشته باشم.

نه؛ موضوع فقط اینه که همه چیز دردناکه و بهم آسیب میزنه، دیدن اون حلقه نامزدی توی انگشتت و دونستن اینکه یه نفر دیگه توی خونه منتظر بازگشت تو‌ـه، درست مثل یه سنگ توی قلبم و یه سوزن توی ریه هام‌ـه. سنگینه، نمی‌تونم نفس بکشم.

نفس کشیدن سخته و بااینکه خوشحالم که فرد درست رو پیدا کردی، به کمی زمان نیاز دارم تا از همه ی اینا خلاص بشم.

دلیل اینکه تصمیم گرفتم بدون گفتن کلمه ای به تو ترکت کنم این بود که نمی‌تونستم باهات رو به رو بشم.

من نمی‌خوام عشقت رو رها کنی یا توی دوستی‌ـمون به شک بیفتی فقط برای اینکه من تمام این راز ها رو برات فاش کردم، اما دیگه نمی‌تونستم با تمام اونا که روی سینه‌ـم تلنبار شده بود به زندگیم ادامه بدم.

اینکه من دوستت دارم نمی‌تونه بهترین دوستت بودنم رو خدشه دار کنه، می‌تونه؟ دلم میخواد اسم "بهترین دوست" رو هنوز هم داشته باشم، بااینکه همیشه برای چیزی بیشتر از اون تقلا می‌کردم.

آرزو می‌کنم بتونی منو ببخشی.

برای حالا، بیا جدا از هم باشیم، باشه؟ بیا بگیم "بعدا می‌بینمت" یا "خیلی زود دوباره با هم حرف می‌زنیم" یه چیزی مثل این. یه قول برای ادامه ی دوستی‌ـمون.

عاشقتم، داهیون.

این همه ی چیزیه که همیشه می‌خواستم بگم، فکر کنم.

با یه عالمه عشق،

از طرف دوست صمیمیت،
مومو

ˢᵒʳʳʸ 🦋 ᴰᵃʰᴹᵒDonde viven las historias. Descúbrelo ahora