~8

1.3K 322 43
                                    


من میدونستم که یاد تو مثل یک بوسه ی تتو موندگاره، میدونستم تو تمام اما و اگر هام رو تسخیر میکنی، بوی سیگارت مدت طولانی ای این اطراف میمونه، چون وقتی که جوون بودم همه چیز رو میدونستم. و من میدونستم که تو به من برمیگردی.

**

دستش رو پایین تر آورد و کمی بیشتر تصویر رو زوم و عکس رو ثبت کرد. گوشی رو توی جیبش برگردوند. "عالی شد." از پشت تنه ی درخت بیرون اومد و مسیرش رو دوباره از سر گرفت، با لبخندی که برای ساعت ها از روی لب هاش پاک نشده بود کنار تهیونگ نشست و بسته‌ی دیگه‌ی چیپس رو روی پای پسر پرتاب و با خوشحالی اعلام کرد:"خوراکی خریدم."

"ممنونم." بسته رو کنارش روی صندلی قرار داد و چیزی رو توی دفترچه اش یاد داشت کرد. به نقطه ی دوری اشاره کرد و گفت:"اونجا رو ببین."

جونگکوک کمی خودش رو طرف تهیونگ کشید. با ابروهایی که بالا رفته بودند به دختر و پسری که پشت بهشون ایستاده بودند خیره شد، با تن صدای پایینی پرسید:"چی در موردشون اینقدر جذابه؟"

"فکر میکنی در مورد چی صحبت میکنن؟"

جونگکوک سردرگم شونه هاش رو بالا انداخت و اخمی میون ابروهاش نشست، بسته ی پاستیل رو باز کرد و یک دونه اش رو توی دهنش قرار داد. "من وقتمو اینطوری هدر نمیدم." به صندلی تکیه و با حرص نفسش رو بیرون داد، تهیونگ دعوتش کرده بود باهاش بیرون بیاد، چطور الان نادیده اش میگرفت؟

کلافه چرخید و آروم به شونه ی پسر نویسنده کوبید. "خیره شدن به مردمو تمام کن. کار زشتیه."

"هی.." با تعجب نگاهی به پسر انداخت و شونه اش رو لمس کرد، ظاهرا کوکی واقعا مشت محکمی داشت. "سعی دارم زبان بدنشونو بخونم."

"دروغگو.." پوزخندی زد و پاستیل دیگه ای رو برداشت. "از نویسنده به متخصص بدن تبدیل شدی؟"

به محض اینکه اون کلمات لب هاش رو ترک کردند پشیمون شد، پوزخندش به آرومی از بین رفت و لب هاش به خط صافی تبدیل شدند. نادیده گرفته شدن باعث شده بود کمی بد اخلاق شه و به هیچ وجه از این اتفاق خوشش نمیومد. کلافه نفسش رو بیرون داد و مثل بچه ای که از مادرش قهر کرده، در حالی که سعی داشت ناراحتی ای که دلیلش بی توجهی تهیونگ بود رو از یاد ببره، دوباره طرفش برگشت. توجه پسر رو فقط و فقط برای خودش میخواست.

به تهیونگ که ظاهرا متوجه ی اخلاق بدش نشده بود نگاهی انداخت، به دو دختر جوونی که نزدیک بهشون نشسته بودند و چهره هاشون قابل مشاهده بود اشاره کرد. "حدست در مورد اونا چیه؟"

"دختری که بنفش پوشیده داره دروغ میگه."

"و..چرا؟"

Him ~|| VKook AUWhere stories live. Discover now