~13

1K 251 21
                                    



"چرا بهمون نگفته بودی؟"

"واقعا که ما مثلا دوستای صمیمیتیم!"

"پس یونگی میدونست ولی ما نه؟ اه از همین الان داری بینمون فرق میذاری!"

"باید زودتر میگفتی!"

نظرات و گلایه های بی پایان از ابتدای شب شروع شده بود ولی انگار قرار نبود پایانی داشته باشن و جیمین صبور تر از هرکسی در جواب هر حرف لبخندی میزد و جواب سربالایی میداد.

جونگکوک محتاطانه شمع ها رو روشن کرد و با ترتیب خاصی روی میز بزرگ قرارشون داد و در حالی که چشم هاش از کنجکاوی میدرخشن پرسید:"چیشد تصمیم به این کار گرفتی؟"

جیمین همونطور که مشغول برگشت با دو ظرف پر دیگه از آشپزخونه بود جواب داد:"یه مدت بهش فکر کرده بودم...و دیدم خیلیم بد نیست." سکوت کرد و غذاها رو روی میز پیچید، نگاه اش میون جمع دوست هاش چرخید و روی کوکی ثابت شد، لبخند معناداری زد. "و تازه حالا که هممون زوجیم خوبه که برای قرار های رسمیمون از بخش رستوران اینجا استفاده کنیم. موافق نیستی تهیونگ؟"

"اه کاملا موافقم." نیم نگاهی به هر دو پسر انداخت و پتوهای پشمی رو مرتب کرد. "من و کوکی میتونیم هر چند وقت یه بار شب رو اینجا بمونیم؟"

سوال ناگهانیش باعث شد جونگکوک فورا سرش رو بلند کنه و با چشم های درشت به پسر زل بزنه. به جز جیمین و احتمالا یونگی که لبخند معناداری روی صورتش داشت هیچکس از نیمه شب موندن های تهیونگ خبر نداشت..و جوری که جیمین بیانش کرد..خدایا...جین و نامجون چه فکری با خودشون میکردن؟ دندون هاش رو بهم فشار و چشم غره ای تحویل پسر داد.

جیمین در حالی که سعی میکرد خنده اش رو نگه داره سر تکون دا‌د ولی تلاشش با شکست مواجه شد و یکی از لبخند های معروفش رو زد. "فقط قبلش بهم خبر بدید." از گوشه ی چشم به جین و نامجون که توی دنیای خودشون غرق شده بودن و مشغول بازی با دخترشون بودن نگاه کرد و رول دستمال کاغذی رو به سمتشون پرت کرد. "هی..خانواده ی عزیز کیم شما درخواستی ندارید؟"

نامجون امیدوارانه پرسید:"پرستار بچه برای رستوران چطوره؟"

و پیشنهادش به سرعت با صدای بلند "بووو" و شست های رو به پایین رد شد.

جین همونطور که موهای می‌هی رو مرتب میکرد اه درماتیکی کشید. "اونا درک نمیکنن."

نامجون هم به تقلید از پسر اه کشید و سر تکون داد. گفت:"همینطوره." و عروسک گربه ای شکل دختر رو کنارش قرار داد.

"هروقت که لازم باشه من ازش مراقبت میکنم." یونگی با لبخند خجالتی ای پیشنهاد داد و گونه ی دختر کوچولوی غرق رویا رو نوازش کرد.

Him ~|| VKook AUWhere stories live. Discover now