~14

1K 233 16
                                    



قلبش بی قرار به قفسه ی سینه اش میکوبید، بی توجه افراد کنارش رو هل داد. فقط میخواست از جمعیت بگذره و به تهیونگ برسه. با دیدن فردی که روپوش سفید به تن داشت فورا پرسید:"حالش خوبه؟"

چند نفر دیگه ای که سد راهش شده بودن رو کنار زد و کنار بدن افتاده روی زمین تهیونگ روی زانوهاش نشست. وحشت زده پرسید:"خوبی؟" و نفس سنگینش رو بیرون داد.
پس از تماشای زمین خوردن پسر و جمع شدن بازیکن های دیگه و خبر کردن کادر پزشکی، جونگکوک حتی متوجه نشده بود چطور کل زمین رو دووید تا به دوست پسرش برسه.

دیدن چهره ی ترسیده ی جونگکوک مرد بزرگتر رو به خنده وا داشت؛ دستش رو طرف پسر دراز کرد و همونطور که جمله ی "خوبم." رو به زبون میاورد دستش رو نگه داشت. نگاهی به پای دردناکش انداخت و اه کشید. "فکر نکنم بتونم بازیو ادامه بدم."

"این الان اهمیتی نداره."

تهیونگ جواب داد:"برای من اهمیت داره." و ناامیدی توی صداش توجه کوکی رو جلب کرد.

قدمی به عقب برداشت و زمانی که چند تا از بازیکن ها برانکارد تختی رو بلند کردند دست مرد رو رها کرد. چونه اش رو لمس کرد و کلافه به سمت نیمکت ها برگشت.

نامجون اولین کسی بود که میون جمعیت متوجه ی کوکی شد. با نگرانی جلو اومد و پرسید:"چطوره؟"

"خوبه." کوتاه جواب داد و به موهاش چنگ انداخت. صدای ناامید تهیونگ مثل آهنگی توی ذهنش میچرخید. بی توجه به سوال های دیگران خودش رو روی نیمکت پرت کرد و مسئولیت جواب دادن به پسر ها رو به نامجون سپرد. فقط میخواست براش کاری انجام بده ولی..واقعا کاری برای انجام دادن بود؟

"از اینکه نمیتونه بازیکنه خیلی ناامید شده."

جین دونه ی پفیلایی روی توی دهن ‌می‌هی گذاشت و زیرچشمی به کوکی نگاه کرد. "حق داره..بازی خیریست و یه مدت طولانی براش تمرین کرده بود."

جیمین ادامه میده:"اگر منم به جاش بودم ناامید میشدم." و شونه هاش رو بالا انداخت.

یونگی در حالی که دست هاش رو دور نامزدش میپیچید زیرگوشش گفت:"خوشحالم تو به جاش نیستی." و از فکر به ناامید شدن پسر لرزید.

هوسوک ناخواسته حرفش رو شنیده بود، خم شد و در گوش جین گفت:"یونگی هیونگ خیلی کیوته." بعد هردو پسر بی صدا خندیدن.

جونگکوک دستش رو تکیه گاه چونه اش کرد بود و با دقت به حرف هاشون گوش میداد...میدونست که این بازی و پولی که برای بچه های گرسنه جمع میشه برای تهیونگ به اندازه ی ترجمه ی کتابش به زبان جدیدی اهمیت داشت و همین بیشتر اذیتش میکرد. اگر فقط اول نیمه ی دوم آسیب نمیدید...پاهاش رو با حرص به زمین کوبید و به سمت دیگه ی زمین و اتاقی که اقامتگاه تیم پزشکی بود نگاه کرد.

Him ~|| VKook AUWhere stories live. Discover now