_میشه همسر من بشی فلیکس؟
امگا به گوش هاش و چیزی که شنیده بود شک کرد.
واقعا اون هیونجین بود که توی قایق و غروب خورشید، وسط دریا ازش خواستگاری میکرد؟
تاحالا توی همچین موقعیتی قرار نگرفته بود و نمیدونست چیکار کنه یا چی بگه!
فقط بگه آره؟
تصمیم گرفت مثل همیشه احساسات واقعیش رو به زبون بیاره چون بهتر بود نه؟+شوکه شدم هیونجین شی!..یعنی اگه بهت بگم آره تو واقعا مال من میشی و من مال تو؟
_عسلی قلب من همین الان هم مال توعه..
دستشو گرفت و انگشت های ظریفش رو روی علامت بی نهایت مشکی رنگ که کمی ضخیم تر از پوستش بود کشید.
_حسش میکنی نه؟
امگا با چشم های درشت شده لب زد:
+این..چیه؟
_وقتی یک آلفا اصیل عاشق میشه..همچین چیزی بین ترقوه هاش به وجود میاد..که نشون دهنده عاشق بودن اون الفاس! یادته اون روز که دوستم اومد پیشم و تو فکر کردی من سرماخورده شدم؟ و یا روز بعدش که داشتم از درد جون میدادم؟ اینا همه نشون دهنده این بود که روحم داشت با روحت پیوند میخورد..قلبم برات شروع به تپیدن کرد و تمام فکر و ذهنم شد امگایی با چشم های عسلی که تنش مزه خامه و لباش مزه توت فرنگی میده..!
امگا با صورت گیج و چشم هایی که به نقطه نامعلوم زل زده بودن پرسید:
+یعنی روحت رفته تو بدن من؟
هیونجین نتونست از این همه سادگی و بامزه بودن امگا دست بکشه و بلند خندید.
_نه عزیزم..روحم منتظره روحت دست از ناز کردن برداره تا بتونن باهم دیگه معاشقه کنن!
+وای..این..خیلی جالبه
_برای بار دوم میپرسم..همسر من میشی فلیکس؟
و کلمه ای که الفا منتظرش بود بلاخره از بین لبای خوشمزه امگا پرید بیرون.
+بله
آلفا با هیجان گردنبند رو دور گردن امگاش بست و تونست مور مور شدن پوست فلیکس رو هنگام تماس انگشت هاش با گردنش حس کنه.
بوسه عمیقی پشت گردنش گذاشت و به علامت بی نهایت دور گردن امگا خیره شد.
حالا تقریبا امگا مال خودش بود..!
با ایستادنش روی قایق زپرتی، یهو قایق چپه شد و پرت شدنش توی آب و چپه شدن قایق ثانیه ای طول کشید.
با نگرانی دنبال فلیکس میگشت که با بالا اومدن امگا روی اب و خنده های بلندش، نگرانیش تموم شد.+وای اون لحظه خیلی خنده دار شده بودی..خیلی یهویی مثل یک ماهی گنده شیرجه زدی تو آب..
_بهم میخندی آره؟
بعدش کل ساحل پر شد از جیغ های دلفینی امگا و خنده های هیونجینی که در تلاش بود فلیکس رو به چنگ بندازه.
بعد از جنگ سرسختی که داشتن، خسته روی شن های ساحل افتادن و به صدای آرامش بخش موج های دریا گوش دادن.
صورت بی نقص امگاش زیر نور ماه بی نظیر بود.!
مژه های بلندش و چشم های عسلی رنگش که روشن تر به نظر میرسیدن و لب های نیمه باز و خیسش محشر بودن._میتونم تا صبح تماشات کنم و ازت سیر نشم..چطوری میتونی انقدر فرشته باشی؟
+هیونجینا
_جونم عسلی من؟
+میخوام بدونم صورتم چه شکلیه..برام توصیفش کن!
آلفا مشتاق و ذوق زده انگار که کار مورد علاقش رو بهش سپرده بودن و اون ماهرانه شروع به صحبت کرد؛ جوری که انگار فلیکس کتابی بود و هیونجین حفظش بود!
_موهات بور و لختن..و وقتی توی صورتت میریزیشون شبیه بچه های معصوم و پاک میشی..لمس موهات حس ابریشم رو داره..
پوستت سفید و نرمه..دقیقا مثل نوزادی که تازه متولد شده..ابروهات همرنگ موهاته..ظریف و باریک..
بینی کوچیکی داری.. گونه هات بزرگ نیستن ولی انقدر بامزه ان که هرلحظه هوس میکنم گازشون بگیرم..
لب های تقریبا کوچیک و زیبایی داری..شبیه یک آلبالو تازه و خوشمزه به نظر میرن که دوست داری جوری گازشون بگیری که خونی بشن..!
کک و مک های روی صورتت شبیه ستاره هاییه که الان توی آسمونن..زیبا،درخشنده و خاص!
ولی میدونی قسمت مورد علاقه من از صورتت کجاس؟ قطعا چشم های بی نقصت که انگار تمام محبت و پاکی توشون جا شده..انگار که تمام عسل های جهان رو ریختن توی چشم های تو که انقدر شیرین و زیبان..برق خاص چشمات همیشه برام مثل بار اول تازس و هیچوقت قرار نیست از نفس گیر بودن چشم هات خسته بشم..!
فلیکس..اگه تو یک دین بودی، قطعا من پیرو دینت بودم!.
.
.طول شب، موقع خواب، تا خود صبح، کل مسیر برگشت و حتی الان حرف های هیونجین از سرش بیرون نمیرفتن و با فکر کردن بهش گردنبندشو لمس میکرد.
انقدر خوشحال بود که فکر میکرد دیگه نمیتونه از این خوشحال تر باشه.
از صبح نمیدونست چیکار کنه تا هیونجین رو برای یکی دو ساعت از خودش دور کنه که بلاخره فکری به سرش زد و بعد از کلی تلاش تونست میله توی کمد لباس های هیونجین رو جدا کنه و تمام لباس ها و وسایل داخل کمد روی بدنش فرود بیان.
با صدای بلند، الفاش رو صدا زد و هیونجین با دیدن وضع بهم ریخته اتاقش و بعد کمد به فنا رفتش یک سکته ریز زد..البته بعد دیدن دفن شدن عروسک کوچولوش زیر انبوهی از لباس بیشتر نگران شد و با بغل کردنش، اونو از اون مکان خفه کننده خارج کرد.
فلیکس خودشو لوس میکرد و انکار میکرد که میله به دستش برخورد کرده و کلی هم درد کشیده ولی نمیدونست آلفا از همه چی باخبره و از تلاش های کوچولوش لبخند از لب هاش کنار نمیرفت.
میدونست عروسکش میخواد سوپرایزش کنه، پس به بهونه جمع کردن لباس هاش تا دو ساعت از اتاق خارج نشد ولی خب حتی اگه هم میخواست سوپرایز بشه قطعا با سر و صدایی که فلیکس راه انداخته بود؛ فکر نکنم موفق میشد..!
بلاخره بعد از تلاش های فراوان فقط برای درست کردن یک کیک، از آشپزخونه خارج شد و با سر و وضع اردی به سمت حمام رفت تا برای شب آماده شه.
بعد از اینکه خستگی از بدنش رفت از حمام خارج شد و لباس های از پیش انتخاب شدش، که شامل یک لباس و شلوار سفید و گشاد که تا بازو لخت بود، پوشید.
کمربند طلاییش رو بست و موهاشو شونه کرد.
عطر خوشبویی که هیونجین بهش هدیه داده بود رو به گردنش زد و بعد از لیس زدن لب هاش، از اتاق خارج شد..
.
.-عام..قرار بود این پارت اسمات باشه ولی نشد:' دیگه قول قول میدم پارت بعد باشه..
DU LIEST GERADE
𝙑𝘼𝙇𝙐𝘼𝘽𝙇𝙀 𝙊𝙈𝙀𝙂𝘼†
Fanfiction†𝘾𝙤𝙪𝙥𝙡𝙚:𝙃𝙮𝙪𝙣𝙡𝙞𝙭_𝘾𝙝𝙖𝙣𝙢𝙞𝙣 †𝙂𝙚𝙣𝙧𝙚:𝙊𝙢𝙚𝙜𝙖𝙫𝙚𝙧𝙨𝙚_𝙎𝙢𝙪𝙩_𝙈𝙥𝙧𝙚𝙜 '''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''' †اون یک امگا معمولی نیست!† '''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''' †فلیکس...