𝙋𝙖𝙧𝙩 𝟏𝟕†

1.2K 268 143
                                    

لیوان کوچیک و سبز رنگ رو سر کشید و به باریستا جوون خیره شد که در حال در اوردن پیشبند مخصوصش بود.

×اجرا چطور بود؟

×محشر بود دختر..

×هی من چهل سالمه..یک زن میانسال حساب میشم

×ولی چهره زیبات چیز دیگه ای میگه!

×اومو..تلاشت برای لاس زدن افتضاحه پسر.!

تن با کمی خجالت خنده ای کرد و گفت:

×من فقط واقعیت رو گفتم و آدمی نیستم که با همه لاس بزنم..راستی نونا اهل کجا هستی؟

×کره..تو تایلندی هستی نه؟

×درسته..میتونم بپرسم برای چی اومدی اینجا کار کنی؟ چون برای یک زن خیلی خطرناکه همچین جایی کار کنه.. اونم غریبه و..

×دنبال پسرم میگردم!

پسر 525 ساله تعجب کرد..فکر نمی‌کرد جنی حتی ازدواج کرده باشه..! چه برسه به اینکه بچه هم داشته باشه!

×اوه..خب..چه ربطی به کار کردن توی اینجا داره؟

×کاری پیدا نکردم که بهم بدن..میدونی..در اصل از خونه خودم و همسرم فرار کردم تا بتونم پسرمو پیدا کنم و خب هیچ پولی برام نمونده پس مجبورم یک جایی کار کنم تا حداقل زنده بمونم و خرج خودمو در بیارم!

تن با کنجکاوی پرسید:

×پسرتون فرار کرده؟

×فکر میکنم باید برم بخوابم..شب بخیر

و از بحث فراری کرد و پسر هم متوجه شد دیگه نباید همچین سوالاتی از اون زن جذاب بپرسه!

.
.
.

وقتی به خودشون اومدن که رو به رو عمارت کیم وایستاده بودن و حتی یادشون نمیومد چطور به اینجا رسیدن!
چان از اسب پیاده شد و به دوست پسرش هم کمک کرد از اسب قهوه ای رنگ پیاده بشه..وارد عمارت شد و با شنیدن صدای آشنا اما غریبه ای، از حرکت ایستاد..!
با چند لحظه فکر کردن بلاخره تونست صدای بلند زن رو تشخیص بده و خب قطعا کسی نبود جز ساحره مخصوص خاندان کیم!
پاپی کیوتش با قیافه گیج و در همی پرسید:

×اینجا چیکار میکنیم؟ حتی یادم نمیاد قبلش کجا بودیم که یهو از اینجا سر در آوردیم!

حرف چان با پایین اومدن زن از پله ها با لباس خواب مشکی کوتاه و موهای ژولیده، ناتمام موند.
آیرین بدون ذره ای توجه به چان و سونگمین، کت مشکیش رو پوشید و بوت های پاشنه دارش رو پاش کرد.
بعد از فریاد زدن کلمه ای به زبان غریبه ای، اونجارو ترک کرد و حالا چان و سونگمین گیج و شوکه بودن و تهیونگ نیمه لخت در حال سیگار کشیدن.

×جنی رو پیدا کردین؟

چان آهی کشید و گفت:

×نه قربان..خبری ازشون نیست..

𝙑𝘼𝙇𝙐𝘼𝘽𝙇𝙀 𝙊𝙈𝙀𝙂𝘼†Donde viven las historias. Descúbrelo ahora