نفس عمیقی کشید و زنگ خونه رو به صدا درآورد. مطمئن نبود بی خبر اومدن به اینجا کار درستی باشه ولی به هرحال انجامش داد.
ماجرا از این قرار بود که وقتی ساعت کاری کریس تموم شد و داشت با خیال راحت به خونه برمیگشت (از اونجایی که امیلی کلاس نداشت و از مدرسه پیاده میتونست برگرده)، متوجه گل فروشی تازه تاسیس شده توی مسیر شد و این برای مردی که دیوونه ی گل ها و هدیه دادنشون به دیگرانه، یه خبر معرکه بود که میتونست روزش رو بسازه.
پس کریس ماشینش رو کنار مغازه پارک کرد و واردش شد و بعد از اینکه کلی با مغازه دار حرف زد و خندید، بیست تا شاخه گل رز صورتی که مورد علاقه ترینش بود رو خرید.
وقتی میخواست از مغازه بیرون بزنه متوجه گل های کوچولو و بنفش و خاصی شد که دوباره متوقفش کرد، بعد از پرسیدن از گل فروش -یا همون کریس اونطور که خودشو معرفی کرده بود- فهمید اونها ارکید پروانه ان. پس چهارتا شاخه از اونها هم خواست و از دوست جدیدش خواست اونهارو بین گل های رز صورتیش قرار بده و بعد از مغازه بیرون زد و به سمت خونه تام رانندگی کرد و حالا اینجا بود.
وقتی دختری با چشم های آبی (یا شاید هم سبز، کریس زیاد دقت نکرد) در رو باز کرد، مرد نمیدونست باید چه واکنشی نشون بده. مسلما انتظار یه زن رو نداشت، اون خودش رو برای خونه نبودن هیچکس و یا رو به رو شدن با بندیکت یا تام آماده کرده بود و اصلا نمیدونست کسی که جلوش ایستاده کیه.
نکنه تام دوتا هم اتاقی داره؟ اصلا مگه اون خونه ی لعنتی چقدر بزرگه که سه نفر دارن توش زندگی میکنن؟
کریس تو خاطراتش دنبال وقتی که تام از گرایشش حرف زد گشت، تا مطمئن شه اون پسر یوقت بایسکشوال نباشه. چون اینطور که کریس فهمیده هم اتاقی های دوست پسرش هردو جذاب ترین های این عالمن.
"عام سلام."
"سلام."
کریس لبخندی زد و دسته گل بزرگی که خریده بود رو چون نگاه دختر بهشون افتاد به خودش نزدیک تر کرد. وقتی اون دو نفر هردو برای نزدیک به یک دقیقه سکوت کردن، کریس حس مزخرفی بهش دست داد. مثل اینکه جفتشون منتظر این بودن که طرف مقابل خودش رو معرفی کنه. (البته کریس برای یه لحظه به این هم فکر کرد که شاید اصلا به خونه ی اشتباهی اومده، اما احتمالش خیلی کم بود پس اهمیت نداد.)
"خب...شما؟"
دختر بلاخره به حرف اومد و دوباره به گل ها خیره شد. واو. مثل اینکه واقعا از اون ترکیب صورتی کم رنگ و ملایم با بنفش خوشش اومده، ولی چه حیف که نمیتونه داشته اون رو داشته باشه. چون این برای تامه. فقط تام و نه هیچکس دیگه ای...
"من کریسم. کریس همسورث. میدونم ممکنه از اونجایی که تورو نمیشناسم خونه ی اشتباهی اومده باشم، ولی خب احتمالش خیلی کمه چون از دو هفته پیش تاحالا چند بار برای قرار دنبال تام اومدم و حتی اون پسر رو برگردوندم. پس خونه ی اشتباهی نیومدم و هویتم هم معلومه. حالا بگو تو کی هستی و تو خونه دوست پسر من چیکار میکنی؟"
YOU ARE READING
when love lasts [hiddlesworth]
Romanceچی میشه وقتی تام که یه استاد طراحیه، تو روز اول کاریش با پدر پرحرف ولی جذاب یکی از دانش آموزاش رو به رو میشه و اونا با هم طرح دوستی میریزن؟ [وضعیت:کامل شده.] 1#tomhiddleston 1#marvel 1#thor 1#loki 1#thorki