پارت اول

1.2K 241 461
                                    

"حالت خوبه؟"

این اولین حرفی بود که مرد بهش زد. یعنی خب شاید دقیقا اولین نبود چون همین چند دقیقه قبل خودش رو معرفی کرده و مخاطبش تو گفته ی "سلام. من تام هیدلستون، استاد طراحی‌تونم." همه دانش‌آموز های کلاس طراحی‌ بودند. ولی خب این جمله رو اختصاصا به امیلی گفت پس دختر این رو به عنوان اولین مکالمشون حساب میکرد.

البته این گفت و گو چیزی نبود که بخواد روش اسم بذاره و بهش افتخار کنه. چون به هرحال اون گند زده و الان تو موقعیت افتضاحی بود. چرا؟ فقط چون داشت از بطری آب مینوشید و همون موقع آقای هیدلستون وارد کلاس شد و این تقصیر امیلی نبود که آب توی گلوش پرید و بی وقفه شروع به سرفه کرد. چون کام آن... این آقای هیدلستونه که باید سعی کنه کمتر جذاب باشه تا دانش آموزها به سرفه نیوفتن.

"آ-آره فقط...-"

صدای امیلی گرفت و دوباره سرفه کرد. اخم کوچیکی روی صورت آقای هیدلستون جای گرفت و بعد اون بطری آب نصفه ای که روی میز دختر بود رو برداشت درش رو باز کرد و جلوش نگه داشت. امیلی لبخند نصفه نیمه ای تحویل آقای هیدلستون داد و بعد کمی آب نوشید و میشه گفت حالش بهتر شد. حداقل دیگه درحال خفه شدن نبود.

"حالا حالت خوبه؟"

"بله. معذرت میخوام آقای هیدلستون."

"مشکلی نیست..."

تام منتظر موند تا امیلی خودش رو بهش معرفی کنه.

"امیلی. امیلی همسورث."

تام سرش رو تکون داد و از امیلی فاصله گرفت. به سمت میزش رفت و صندلی رو بیرون کشید و روی اون نشست.

"خب. فکر کنم حالا دوباره میتونیم برگردیم سر حرفمون. البته شما حرف نمیزدید. من حرف میزدم. پس برگردیم سر حرفِ من."

تام کیف وسایل و تخته اش رو روی میز گذاشت و بعد نگاهی کلی به بچه های کلاس انداخت.

"بذارید از همین الان بگم که من خیلی سخت گیرم و اگه فکر میکنید که نمیتونید سخت گیری هام رو تحمل کنید باید همین الان از این در خارج بشید و فکر کنم هزینه ای که صرف این کلاس کردید رو هم بهتون برگردونن. بعدش میتونید توی یه کلاس دیگه ثبت نام کنید. یه ورزش. یا شاید هم رقص؟نمیدونم و اهمیتی هم نمیدم. تنها چیزی که برای من مهمه اینه که دانش آموزهام باهوش و پرکار باشن. من یه مشت بچه خسته و تنبل که چون حالِ جنب و جوش و تمرین های بدنی نداشتن این کلاس رو انتخاب کردن نمیخوام و اگه واقعا همچین آدمی هستید اینجا به کارتون هم نمیاد. شما میتونید توی خونه وقتتون رو صرف خوابیدن کنید و غرغرهای من رو هم نشنوید. چون قرار نیست بهتون آسون بگیرم. پس... اگه کسی نمیخواد توی این کلاس باشه همین الان اقدام کنه. چون نمیخوام انرژی بیخودی برای آدمِ بیخودی بذارم و بعد وسط ترم ببینم همش سر هیچ و پوچ بود. چون شما نمیخواید ادامه بدید و کلاس من رو ترک میکنید."

when love lasts [hiddlesworth]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant