کریس و امیلی و تام صبحونشون رو خورده بودن و چون حالا آخر هفته بود، کار خاصی نداشتن و میتونستن باهم وقت بگذرونن اما خیلی زود امیلی از پای میز بلند شد و بعد از چند دقیقه با لباس های بیرونی برگشت.
"جایی میری امیلی؟"
امیلی که داشت گوشیش رو توی کیفش میگذاشت برای یه لحظه سرش رو بلند کرد و به کریس خیره شد. بعدش نگاهش چرخید و روی صورت تام ثابت موند.
"آره."
"کجا؟"
"با دوستام قرار گذاشتیم بریم کافه."
امیلی آروم گفت و تام حدس میزد امیلی دروغ گفته و همونطور که نیازه با الکساندر قرار گذاشته باشه ولی چیزی نگفت. اون دختر از پس خودش برمیومد.
"آها. کدوم دوستات؟"
امیلی نگاهش رو از تام گرفت و به کریس که منتظر جوابش بود داد. بعد سرش رو پایین انداخت و به این فکر کرد که باید چی بگه؟ چون به هر حال اون زیاد آدم اجتماعی نبود و دوست های زیادی نداشت و متاسفانه کریس این رو میدونست.
"امیلی؟ تو داری به من دروغ میگی؟ تو که میدونی چقدر روی این حساسم. قضیه چیه؟ چرا داری-"
"من میدونم میخواد با کی بیرون بره کریس."
تام غر زدن های کریس رو با حرفش قطع کرد و امیلی ترسید. اون نمیخواست کریس راجب الکس بدونه. نمیدونست الان چطور باید به تام بفهمونه که چیزی از اون پسر نگه."با بچه های کلاس طراحی قرار گذاشتن."
کریس برگشت و نگاه گیجش رو به تام که با اطمینان حرف میزد داد. "تو از کجا میدونی؟"
"سر کلاس داشتن با صدای بلند حرف میزدن و بخاطر همین من صداشون رو شنیدم."
کریس سرش رو تکون داد. خب منطقی بود.
"خب چرا پس تو عجیب رفتار میکنی؟ بیرون رفتن با همکلاسی هات که مشکلی نداره."
کریس برگشت رو به امیلی و این رو بهش گفت.
"اخه اونا کوچیک تر از منن. میترسیدم بگی نمیتونم با کسی برم بیرون که حتی نمیتونه حواسش به خودش باشه."
امیلی این رو گفت و تام ابروهاش رو بالا انداخت. خب خودش به این قسمت ماجرا فکر نکرده بود ولی مثل اینکه دختر تونست یه جوری دروغی که گفتن رو جمع کنه.
"همین که بیرون بری و با آدمای جدید آشناشی خوبه. سنشون اهمیت نداره."
کریس سریع جواب داد چون از اینکه امیلی دختر تنهایی بود و بیشتر روزش رو توی خونه میگذروند خوشش نمیومد. اینکه دختر میخواست با آدمای جدید وقت بگذرونه چیزی نبود که بتونه ازش ایرادی بگیره.
"خوش بگذره عزیزم."
دخترش رو بغل کرد و بعد از خداحافظی کوچیکی که اون و تام با امیلی داشتن اون بلاخره از خونه بیرون زد.
DU LIEST GERADE
when love lasts [hiddlesworth]
Romantikچی میشه وقتی تام که یه استاد طراحیه، تو روز اول کاریش با پدر پرحرف ولی جذاب یکی از دانش آموزاش رو به رو میشه و اونا با هم طرح دوستی میریزن؟ [وضعیت:کامل شده.] 1#tomhiddleston 1#marvel 1#thor 1#loki 1#thorki