خیلی طول نکشید تا ایزابلا و لیندا یه قرار ملاقات برای تام و هری بچینن و اون دوتا پسر همدیگه رو ببینن. تام و هری توی دیدارشون در مورد سابقه کاری و سبک نقاشیشون باهمدیگه حرف زدن و بعد تصمیم گرفتن که بهتره کمی همدیگه رو هم بهتر بشناسن. پس تام به هری پیشنهاد داد بعد از امضای قرارداد یه جشن کوچولو با پارتنر هاشون بگیرن و هری هم قبول کرد.
حالا تازه تام از قرارش با هری به خونه برگشته بود و کریس -همراه میو توی بغلش- و امیلی که کنار همدیگه روی مبل نشسته از استرس ناخن هاشون رو میجوییدن -البته چون کریس هرچند دقیقه یه بار با شنیدن میوی اعتراض آمیز گربه که میخواست بگه نباید دست از ناز کردنم برداری مواجه میشد، نمیتونست زیاد به این کار ادامه بده - که وقتی کلید توی در چرخید و مرد وارد خونه شد هردو دست از این کار برداشتن و به سمت تام رفتن.
"چیشد؟"
تام چهره ی غمگینی به خودش گرفت و برای یه لحظه فقط به کریس نگاه کرد و بعد نیم نگاهی به امیلی که هردو از چهرش حدس میزدن نتیجه چی باشه انداخت و فهمید اونا هم حالشون گرفته شده.
"خیلی بد بود."
"چی؟ چرا بد بود-"
کریس بلافاصله از تام پرسید و به صورت ناخوداگاه میو رو بیشتر از قبل تو بغل خودش کشید و میخواست به پرحرفی هاش ادامه بده که امیلی وسط حرفش پرید و سوال بعدی رو از تام پرسید:"آخه خانومِ لیندا گفته بود شما سبک نقاشیتون شبیه همه و باهم تیم خوبی میشید."
"میدونم..."
تام آروم گفت و بعد لبش رو گاز گرفت و چشم های ناراحتش رو به امیلی و کریس دوخت بعد با صدایی آروم تر از قبل ادامه داد:"اما اون.... راستش مشکل خود هری بود. اون..."
تام که میدید چطور امیلی و کریس با قیافه های ناامید و داغون بهش خیره شدن و میخوان اون دلیل بزرگ که باعث شده هری از نظر تام بد باشه رو بشنون، بیخیال سر کار گذاشتنشون شد و ناراحتی فیکش رو کنار گذاشت و ادامه جملش رو با هیجان زیادی جیغ زد:"اون به طرز وحشتناکی پرفکت بود و من فقط دلم میخواست سر کارتون بذارم و ببینم واکنشتون چیه."
"اوه تام."
کریس گفت و نفسش رو با آسودگی بیرون داد.
"آقای هیدلستون من نزدیک بود بغض کنم."
امیلی غر زد و دست به سینه به تام نگاه کرد. اما مرد خندید و دختر رو به آغوش خودش کشید:"معذرت میخوام. ولی باید قیافت رو میدیدی."
امیلی لبخند کوچولویی زد و همونطور که تام رو بغل کرده بود پرسید:"پس عالی پیش رفت؟"
"معرکه بود. هری واقعا بی نظیره. صبر کنید لباس هام رو عوض کنم و بعد همه چیز رو براتون تعریف میکنم."
امیلی و کریس باشه ای گفتن و بعد دختر از تام فاصله گرفت تا مرد به اتاق بره و چند دقیقه بعد وقتی برگشت لیوان اب میوه ای رو که امیلی براش اورده بود از دست دختر گرفت و ازش تشکر کرد. کمی ازش نوشید و بعد روی دسته ی مبل سه نفره ای که کریس و امیلی روش منتظر بودن نشست و میو بلافاصله از بغل کریس بیرون اومد و روی پاهای تام پرید. مرد دستش رو روی بدن نرم و کوچولوی میو کشید و همونطور که آروم اون رو نوازش میکرد توضیح داد:
KAMU SEDANG MEMBACA
when love lasts [hiddlesworth]
Romansaچی میشه وقتی تام که یه استاد طراحیه، تو روز اول کاریش با پدر پرحرف ولی جذاب یکی از دانش آموزاش رو به رو میشه و اونا با هم طرح دوستی میریزن؟ [وضعیت:کامل شده.] 1#tomhiddleston 1#marvel 1#thor 1#loki 1#thorki