پارت دوم

2K 243 20
                                    

تاتا ^

    لوکاس$

    مادر ناتنی تهیونگ¥

    مادر ناتنی تهیونگ¥

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.


(نا مادری تهیونگ ). سوجین)

(من این بازیگر رو نمیشناسم برا همین قصد هیچ توهینی بهش ندارم.)😊❤️

( لوکاس)

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.


( لوکاس)

حتما تا الان جیمین رفته بود بلند شد تا خونه رو تمیز کنه تا مادریش اگه این وضعیت رو میدید

حتما امشب جون سالم به درد نمیبورد پس شروع کرد به تمیز کردن

نیم ساعت بعد.....

وارد اتاقش شد تا کمی استراحت کنه ک نگاهش به عروسک توی کمدش تاتا افتادچشماش برق زد، خیلی وقت بود توی لیتلش نرفته بود،

کمی وقت داشت پس به سمت عروسکهای کمدش روفت تا با اونها حرف بزنه و بازی کنه

+:  تاتا اودم باتم بادی تنیم،( تاتا اومدم باهم بازی کنیم)

خودش رو جای تاتا گذاشت کمی صداش رو تغییر داد

^ : هولا ته ته اوملده بادی( هورا ته ته اومده بازی )

ته ته ریز ریز خندید

نیم ساعت بعد...

تقریبا خسته شده بود ک صدای در اومد رفت تا درو باز کنه ک با نا مادریش رو به رو شد

+. : شلام

سوجین یه تای ابروش رو بالا داد پس وقت مناسبیه

کیسه توی دستش رو روبه تهیونگ گرفت

¥ : اینا رو زود بپوش

+ :  من چ نموتولم( من ک نمیتونم)

هوفی کشید و لباسای توی کیسه رو تن ته ته کرد دستشو

گرفت و بیرون رفت
......
نزدیک باری لوکسی ایستادن

+ : لینجا چ خودجله ( اینجا چ خوشکلع )

¥ : بایدم برا هرزه ای مثل تو قشنگ باشه

تهیونگ وقتی نمیدونست هرزه چیه کنجکاو شد اما جلوی خودش رو گرفت تا مادرش رو عصبی نکنه

وارد بار شدن مادرش دستشو سفت گرفت و به سمتی برد

سمت شرط بندی

رو صندلی کنار میز نشستن ک مردای بزرگی دید ک دارن به طرفشون میان

+ : اوما این اگاها چین چگد بگردن( اوما این اقاها کین چقدر بزرگن)....

وقتی دید مادرش جوابشو نمیده بیخیال شد و به مردی ک روی میز نشست نگاه کرد

لبخند زشتی رو لباش بود

¥ : خوشحالم میبینمتون

$ : اوهوم.. رو چی شرط میبندی ؟

¥ : پسرم
و به تهیونگ کنارش اشاره کرد

¥  : اون یه لیتله مطیعه اگه من بردم. شما یه خونه بالا شهر برام میخرین و اگه من باختم پسرم مال شما میشه نظرتون چیه؟

$. : هوم  پسرت خیلی کردنیه.. قبوله

بازی رو شروع کردن و تقریبا رو به اخر بود
اخر سوجین باخت

$ : بازی خوبی بود همون طور ک گفتی پسرت مال منه

¥ : لعنتی

لوکاس با نگاهش به بادیگاردش فهموند پسر رو براش بیاره . . بلند شد و به سمت اتاق های وی ای پی حرکت کرد

تهیونگ هیچی از بازی کنارش نفهمیده بود و به این فکر میکرد چرا مادرش عصبیه ؟  با گرفته شدن بازوش
از فکر کردن بیرون اومد بازوش درد گرفت

چرا انقدر محکم بازوشو گرفته بود

نگاهی به مادرش کرد ک عصبی نگاهش میکنی
چشماش پرو اشک شد

+ : ولتن دشتمو( ول کن دستمو)

تقلا کرد اما باعث محکم کردن دست مرد دور بازوش شد

با ایستادنش جلوی در اتاقی ساکت شد

بادیگارد در اتاق رو زد ک صدایی گفت بیاد تو
بادیگارد در رو باز کرد و تهیونگ رو داخل پرت کرد

(.    ۱۸+.      )


( از زبان تهیونگ)

اتاق تاریک بود اون از تاریکی میترسید پس همین باعث استرسش شد

دستی کشیدش ک باعث شد زربان قلبش بالا بره روی چیز نرمی افتاد ( تخت). دستی روی بدنش تکون میخورد ولی جرعت نمیکرد چشماش رو باز کنه

+. : لفتن با من کالی نداشله باج( لطفا با من کاری نداشته باش).

صدای پوزخندی به گوشش خورد

دستی ک روی بدنش بود پایین تر رفت و ب شلوارش رسید  دکمه شلوارش باز شد

و شلوار و شرتش تا نصفه پایین اومد

برعکسش کرد جوری ک باسنش رو به رو باشه

چیزی بین پاهاش به سوراخش کشیده میشد

نفسای مرد رو کنار گوشش حس میکرد

$ :  امشب قراره خیلی خوش بگذره بیب
..
و یهو جیغ زد

بنظرتون چی شد !

باکرگی ته گرفته شد؟.   😯

اگه غلط املایی داشتم به بزرگی خودتون ببخشید،

مریض بودم به سختی نوشتم با ووت و

کامنت خوشحالم کنید😷

(.  ۶۱۸. )      کلمه💝

۵ کامنت برای پارت  بعد🥺❤️

دوستون دارم ممنون ک حمایت میکنید تلاش میکنم تا نوشتنم بهتر بشه🤧🌹








دارک وبDonde viven las historias. Descúbrelo ahora