پارت ششم

1.9K 242 11
                                    

( جونگ کوک )

محو پسر روبه روم شدم چطور انقدر خواستنی بود

همین طور ک بهش خیره بودم چراغ خاموش شدن

پوفی کشیدم حتما تا برق استراری روشن بشه طول بکشه

احتمال فرصا خوبی برای عزیزت کردن پسر گرش اومده
بود

نیشخندی زد به سمت جلو رفت جلوی پاش رو نمیدید

اروم راه میرفتتا به چیزی برخورد نکنه پشت پسر استاد

وقتی وطلع شد پسر روبه روش قرار داره

نفسش رو تو گردن پسر رها کرد و دستاشو دور کمر پسر حلقه کرد

_ : بخواب رو تخت

از لرزش بدن پسر توی دستاش فهمید ترسیده نیشخندی زد وادامه داد!

_ : چیه جوری رفتار میکنی انگار اولین بارت رو قراره بگیرن حتما خیلیا قبل من طمع بدن هرزتو چشیدن

اشک تو چشمای تهیونگ جمع شد به این همه بدبختی و حرفایی ک بهش میزدن عادت داشت

اما مگه چقدر ی پسر میتونست تحمل کنه تا کی باید انقدر غم بکشه

اشکاش از چشماش سرازیر شد  دستای دور کمرش تنگ تر می شد و این ترسش رو بیشتر میکرد

جیمین هیونگش الان چیکار میکرد دنبالش میگشت و نجاتش میداد!؟

_ : یه حرف رو دوبار نمیزنم بخواب رو تخت ( داد زد)

از ترس صدای اون مرد تو خودش جمع شد داشت از فشار روحی ک بهش وارد میشد توی لیتلش میرفت

+ :  چلا سله ته ته داد میژنی ( چرا سر ته ته داد میزنی )

کوک ابرویی بالا داد چرا پسر رو به روش اینطور حرف میزد

چیزی توی ذهنش اومد امکان نداره پسر رو به روش یه!

ابرو هاش ک هنوز بالا بود نیشخندی زد

_ :  تو یه لیتلی!؟

___________________________________________

همین طور به در و دیوار میزدم تا تهیونگ رو پیدا کنم

اصلا متوجه نمشد اون زن عفریته چ بلایی. سر دونسونگ عزیزش اورده بود


بعد از اینکه دنبال کار حسابی گشت کار توی ی بار رو به عنوان گارسون رو قبول کرده بود

میدونست اگه تهیونگ بدونه قرار توی ی بار کار کنه قبول نمیکرد اما چاره ای نداشت

تقریبا نصف شب بود ک به سمت خونه ای ک تهیونگ

زندگی میرفت رفت  چند بار در زد اما کسی درو باز نکرد
کلیدایی ک خودش برای احتیاط داشت رو در اورد  درو باز کرد و داخل رفت

خونه تاریک بود کسی توی خونه نبود  احتمال داد شاید تهیونگ رفته بیرون بادی بخوره،

روی صندلی نشست مدت زیادی بود به لیتلش نرفته بود و فشار زیادی سَرش بود

در خونه ک باز شد به سوجین نگاه کرد ک با خشم وارد خونه شد
کمی استرس داشتم چرا انقدر زود اومده بود! هرزه ای مثل این همیشه صبح بعد همخوابی با دیگران به خونه میومد

& : بهتره گورتو از خونم گم کنی اون هرزه دیگه اینجا زندگی نمیکنه

یعنی چی ک زندگی نمیکنه چ بلایی سر دونسونگ عزیزش اومده بود!

× : یعنی چی ؟ تهیونگ کجاست!؟

_ : حتما داره الان زیر کله گندها ناله میکنه حیف ک بد باختمش هرچند ک ارزش زیادی نداشت اما بدن خوبی داشت اگه کیر داشتم حتما خودم میکردمش
خوبه از ی موفت خور.......

حرفش با مشتی ک جیمین به صورتش زد نصفه موند

× : هرزه اشغال با تهیونگ چیکار کردی؟! کجا بردیش!

& : چ مرگتع( با داد)

& : چیه توهم بدن خوبی داری برا کردنت زیاد پول میدن اگه حوس کردی کسی به فاک بدتت بگو به خودم سراغ دارم برات

جیمین از عصبانیت دستاش میلرزید
اون تهیونگ رو فروخته بود

_ : لعنتی کدوم بار فروختیش

& :  هر چند ک نمیتونی با اون کله گند ها سر کله برنی ولی بدون به بار ..... فر.ختمش

یقیه زن رو ول کرد و با خشم درو کوبید

الان کجا باید میرفت چطور باید تهیونگ رو پیدا میکرد

.....

به سمت حال قدم برداشت مثل همیشه جین و نامجوم تو دهن هم بودن و
جملات مثل مزخرف احساسیشون رو به هم میگفتن هیچ وقت این عشق رو درک نکرده بود

* :  گل ؟ به زیبایی سرخی لب هات

~ : ماه ؟ به روشنی چهره زیبات

÷ : چاقو به قشنگی بریدن دیکتون :)
÷ : حالام گمشین تو اتاق تا خودم نکردمتون🗡️

___________________________________________

پارت با عشق تقدیم بهتون🌹🦋

در حال حاضر درس فناوریم رو ریدم🙂

وون و کامنت یادتون نره💞🤗

دارک وبWhere stories live. Discover now