پارت پنجم

1.8K 229 5
                                    

ووت و کامنت یادتون نره🥰🤗💚

خسته از بار بیرون اومدن موقعی ک لحظات اخر توی اتاق های وی ای پی پناه گرفته بودن تقریبا شانس اورده بودن ک اتفاقی براشون نیفتاده باشه

_ :  یونگی ماشین روبیار

* :  خودم به اتفاق امشب رسیدگی میکنم

  کوک با سر تایید کرد  همه به سمت ماشین رفتن و به سمت عمارت رفتن

جلوی عمارت ایستادن و کلید ماشین رو به بادیگارد داد

& : قربان با پسری ک به امارت فرستادین چیکار کنیم !؟

_ : بفرستش اتاقم

به سکت عمارت روبه روش حرکت کرد و راه اتاقش رو پیش گرفت

وارد اتاقش شد کتش رو روی تخت گذاشت

تق تق) ( صدای در😂)

_ : بیا تو

& : برو تو

نگاهی به پسر رویه روش کرد شکل ی الهه بود زیبا و ستودنی

نگاهی به خدمتکار ک پشت پسر ایستاده بود کرد

_ : میتونی بری

بعد از رفت خدمتکار نگاهش رو به پسر داد وبه سمتش رفت
_________________

( تهیونگ)

ترسیده به شخص روبه روم نگاه میکردم
چقدر خوش قیافه بود لحظه ای محوش شدم

چراغ ها خواموش شدن ترسیده بودم انگار برقا رفته بودن تو همین فکر بودم ک نفسای گرمی رو روی گردنم حس کردم

_ : بخواب روی تخت

....

سلام😢

بابت تاخیرم ببخشید💛

این پارت رو چون حس کردم خیلی دیر کردم اپ کردم 🤧💞

سعی میکنی پارت بعد توی دو روز باشه
و زود اپ کنم💜

توی این چند وقت امتحان مستمر شروع شده

پس خیلی کم پیش میاد اپ کنم😢🥺






دارک وبWhere stories live. Discover now