"دیگه هیچی ندارم.. دیگه حتی خودمم ندارم!"
***
با صدای در چشم هاش رو باز کرد. نیم نگاهی به سایه ی پسر روبروش انداخت. سایهی تاریک آشنایی از فرشته ای که عادت داشت هرروز بهش سر بزنه.
چند روز دیگه به شروع فصل نور مونده بود؟
احتمالا یک هفته.. شاید کمتر..« قبلا بلد بودی مهمونت رو دعوت کنی داخل »
لبخندی به جمله اعتراض آمیز جیمین زد و با دست بهش اشاره کرد وارد اتاق بشه.اما در مقابل جیمین پسری روی تخت خوابیده بود که هیچ شباهتی به جونگکوک 13 سال قبل نداشت.
چشم های توی گود افتاده ای که آبی ترین رنگی رو به نمایش میذاشتن که میشناخت.
موهای بلند و به هم ریختهش و جسم لاغری که حتی قدرت نداشت از روی تخت بلند شه.« من دعوتت نکردم خونهم که حالا مهمون فرضت کنم »
لبخندی به صدای گرفتهی جونگکوک زد و چند قدم نزدیک تر شد. قدم هایی که با دیدن لکه های خشک شده خون روی تخت کند شدن.جهنمی که روی زمین میگفتن، سلندور بود؟
« میدونستم میای روتختی رو عوض میکردم »
جونگکوک گفت و سعی کرد با دستش به سختی قسمت های خونی روتختی رو جمع کنه.تلاشی که نتیجه نداشت..
دستی که انرژی نداشت..
نگاهی که امیدی نداشت..
لبخند تلخی که مرهمی به رنگ نگاه گرم تهیونگ رو دیگه نداشت..
گرمایی که سیزده سال میگذشت و.. نداشت!« به سیلک سیاه شدهت خبر میدادم که دارم میام پیشت؟ »
جیمین گفت و نیم نگاهی به سیلک خاک خوردهای که هفت سال از موندنش داخل قفسهی کنار آینه میگذشت انداخت.وقتی نگاهش به سمت جونگکوک خوابیده روی تخت برگشت، نفسش برید.
چشم های خیسش که هربار اشک میریخت بی رنگ میشدن..
مسبب این همه درد کی بود؟جواب این سوال رو میدونست و درد جسمشون رو مدیون اون بود.
جواب این سوال رو بهتر از همیشه میدونست و بال های سیاهی که بازتابشون رو توی آینه و چسبیده به کمر باریکش میدید رو مدیون اون بود.« از اون طرف بشین رو تخت »
حواسش از آینه پرت شد و به جونگکوک داد که همزمان بهش اشاره میداد روی قسمت دیگهی تخت بشینه.لب های خشکش رو با زبون خیس کرد و سعی کرد با حالت کاملا عادی جواب بده:
« اشکال نداره. زانوم خیلی درد میکنه نمیتونم روی تخت بشینم اصلا »
گفت و با گرفتن لبهی پاتختی، روی زمین خالی کنار تخت نشست.« الان نباید سرکارت باشی؟ »
دستی روی زانوش کشید و به این فکر کرد که جونگکوک هیچوقت سوال هاش رو جوری نمیپرسید که معذبش کنه.
جوری نمیپرسید که معذبش کنه..
مسبب درد کشیدن این پسر کی بود؟
YOU ARE READING
AGAPE
Romance- متوقف شده - |آگاپه| + بار اولی که دیدمت انقدر بی مقدمه خواستنی بودی که چند روز بعد یادم افتاد باید عاشقت بشم! - وقتی باهام حرف میزنی از بودن نگو.. بذار باشم. بذار همین الان هم به چشمت خواستنی باشم "آگاپه یعنی گذشتن بی قید و شرط از خودت برای عشق...