p19

581 137 56
                                    

"اونا به تهیونگ رحم نمیکنن.."

***

"تهیونگم.. دیشب برای اولین بار به خونه‌ جدیدت پا گذاشتم.
حس عجیبی داشت. احتمالا چون همیشه تو توی خونه من بودی و الان جامون برعکس شده.

اینجا با سلندور خیلی فرق میکنه. یه چیزی شبیه داستانای دوران بچگیمونه.. رسیدن به امید توش چند ساعت بیشتر طول نمیکشه. فاصله ی اینکه شب با ناامیدی بخوابن و انتظارشون برای یه اتفاق بهتر که امیدوارشون کنه، فقط چند ساعته.. یادته وقتی مادرت به خاطر حمایت از دخترش تبعید شد کنارم نشستی..

چقدر دور به نظر میرسه اون شب.. ولی دوتامون توی اسپرایتو به آسمون تاریک نگاه میکردیم و تو گفتی کاش لازم نبود چند ماه صبر کنیم تا دوباره به فصل نور برسیم. اولین راز دو نفره‌مون رو همون شب بهم گفتی..

ازم خواستی به هیچکس نگم هربار به جای خالی مادرت کنار پنجره اتاقت نگاه میکنی، اشک هات سرازیر میشن.. تهیونگ.."

« جونگکوک! »
با صدای تهیونگ از جا پرید. دفتر کوچیکش رو با عجله بست و در حالیکه چهارزانو روی تخت مشکی و ساده ی لوکا نشسته بود، پتوی عنابی رنگ رو روی پاهای برهنه ش کشید. به پسری که دم در ایستاده بود نگاه کرد و گفت:
« صبح بخیر! »

تهیونگ دستی بین موهاش کشید و به سمت کمد لوکا رفت. همزمان جواب داد:
« چند بار در زدم و صدات کردم. جوابمو ندادی برای همین درو باز کردم. »
« خونه خودته. راحت باش »
جونگکوک گفت و به آرومی دفترش رو زیر پتو برد.

به هیچ وجه دوست نداشت تهیونگ از وجود این دفتر با خبر بشه. همون‌طور که هیچوقت قرار نبود از پیام هایی که به سیلکش فرستاده بود چیزی بدونه.

پسر مقابلش اما به سختی دنبال شلواری همرنگ پیراهن لوکا میگشت. و البته که کاملا حواسش به جونگکوک و پوست تنی که از همون فاصله هم میتونست نوازش کردنش رو به یاد بیاره بود. چنگی به شلوار لی مشکی ای که انتخاب همیشگیش بعد از نرسیدن به نتیجه برای انتخاب لباس ها بود زد و گفت:
« اگر نمیخوای بازم بخوابی میتونی بیای پایین صبحونه بخوری »

و جونگکوک در جواب این جمله فقط باشه ای گفت و همچنان نشست.

« نمیخوای بخوابی؟ »
تهیونگ در حالیکه لباس ها رو توی دستش گرفته بود به سمت پسر چرخید و پرسید. در مقابل از جوابی که شنید متعجب ابرویی بالا انداخت.
« نمیتونم »
« چرا؟ »

جونگکوک لبخند محوی زد و پشت گردنش رو خاروند. خمیازه ای نمایشی کشید و گفت:
« بدنم هنوز انقدر خسته نشده که به خواب نیاز داشته باشه »
و نگفت از وقتی که سفینه ش به زمین رسیده، حتی یک شب هم نتونسته بخوابه.

AGAPEWhere stories live. Discover now