"چشم های آبی ای که دو سیاره ی زمین بودن و روشون زندگی میکرد.. هر پلک اون پسر، اکسیژنی بود که برای نفس کشیدن به ریه هاش میکشید."
***
آسمون روی زمین مشت میکوبید.
دیوارهای قصر جیغ میکشیدن و صدای نگاه های گیج و پرحرف توی سالن میپیچید.
دستی شلوارش رو هنوز میکشید و میپرسید:
« این آقا چی میگه پاپا؟ »اون بچه زبون مردم سلندور رو نمیشناخت.
بین شلوغی فرشته های تبعید شده و بازمانده و لویالتی ها، تنها کسی که به نامفهوم ترین فاجعهی رخ داده نگاه میکردن لوکا و ماریا بودن.
جورجیا اولین نفری بود که تکون خورد و مچ ماریا رو به دنبال خودش به سمت لوکا کشوند:
« لوکا.. همراهمون بیا ماریا واست سورپرایز داره! »
و با گفتن این جمله اشاره ای به هائون و ویچر داد که حواسشون به اوضاع باشه.
بازوی لوکا بدون اراده و تصمیم خودش با قدرت جورجیا کشیده شد و همراه ماریا به سمت راه پله های قصر رفت.« رسیدن بخیر جونگکوک »
صدای ویچر اولین نفری بود که سکوت رو شکست. در حالیکه به سمت جونگکوک میرفت ادامه داد:
« مسیر خیلی طولانی ای رو اومدی.. »در مقابل تمام جملاتی که گفته میشد، پسری ایستاده بود که نگاهش رو از پسر روبروش برنمیداشت.
نه لبخند میزد.. نه اشک میریخت..
نه گله میکرد و نه هیجان داشت..
مردی که سفیدی ریشه های موهاش به رسیدن به زمین مشکی شده بودن و طلایی باقی موندهی پایین موهاش آبی.مردی با روحی در دهه ی چهارم زندگی و جسمی که مثل روزی که اولین اعتراف عاشقانه به تهیونگ کرد، جوون بود.
« مثل همیشه به موقع رسیدی »
نگاه خشک شده ی تهیونگ با این جمله ویچر از چشم های جونگکوک جدا شد و ویچر رو هدف گرفت.
پس همه خبر داشتن؟« وزیر جوونمون همیشه کارا رو دقیق پیش میبره »
تیر آخر آشکار شدن این بود که نامجون هم خبر داشت.« تهیونگ.. »
صدای جونگکوک بود که اسمش رو صدا میزد؟
چند سال نوری میگذشت؟
چند قرن؟
چند ساعت و چند روز؟
چند بار مرده بود که با یکبار صدا زده شدن اسمش برای همیشه ای که همیشه نبودن زنده میشد؟« میشناسیم؟.. »
جونگکوک مردد پرسید و نفسش حبس شد. اگر جواب نه بود..
اگر جواب نه بود..« آشنایی.. »
جمع در سکوت فرو رفت.
این جواب پسری بود که با پیرهن مردونه مشکی راه های باریک خاکستری، ژیله ی ست با شلوار خاکستری رنگ و کفش های چرم مات کنار کیک چند طبقه ایستاده بود.
پسری که بعد از پنج سال و چندماه، برای اولین بار جلوی همه به زبون سرزمین سلندور صحبت میکرد..
« اما نه اونقدر که حس کنم میشناسمت.. »
YOU ARE READING
AGAPE
Romance- متوقف شده - |آگاپه| + بار اولی که دیدمت انقدر بی مقدمه خواستنی بودی که چند روز بعد یادم افتاد باید عاشقت بشم! - وقتی باهام حرف میزنی از بودن نگو.. بذار باشم. بذار همین الان هم به چشمت خواستنی باشم "آگاپه یعنی گذشتن بی قید و شرط از خودت برای عشق...