p16-1 "YoonMin"

562 149 85
                                    

" میگن روی زمین آدما وقتی میخوان سرنوشت همو بفهمن، کف دستای همدیگه رو میخونن. میخوام ببینم کجای سرنوشتتم! "

***

"- نمیگم!
+ همیشه وقتی که می‌خوام بشنوم بهم نمیگیش هیونگ..
- دلیل دارم.
+ که حرصم بدی؟ میدونی که حوصله ناز کشیدن ندارم
- ببینمت.. این خنده‌ی روی لبات که میگه حوصله داری.. خیلی هم حوصله داری!
+ بحث رو عوض نکن. بگو عا..شِ‍..قِ‍..تَم جونگ‍...کوکی.
- یکم صبر کن..
+ نمیخوام. دیر میشه!"

چشم هاش رو باز کرد و در سکوت شب به منظره‌ی پر نور شهر خیره شد.
فیلتر سیگار توی دستش خاکستر میشد و خاطرات پشت سر هم توی سرش تکرار میشدن.

خوشحال بود که تصویر اون روز ها رو به یاد نمی آورد.
خوشحال بود که خاطرات گذشته رو به اندازه ای که میخواست به یاد می آورد.

چشم هاش رو دوباره بست.
همه چیز تمام میشد. یک روز تمام خاطرات سلندور رو فراموش میکرد..

« پاپا! »
چرخید و با دیدن لوکا به سمت تخت رفت و زمزمه کرد:
« صدات زدم امشب رو پیش پاپا بخوابی.. »

***

سمفونی، سمفونی شوق قلب بود اما هیچ‌کس تا به حال این سمفونی رو انقدر حزن ناک نشنیده بود.
تنها دو ردیف جلو پر شده بودن. سوبین، یونجون و هیونگوون در کنار هم.

جیمین کنار بومگیو و یونگی روی صندلی تنها پشت سر اونا.

جونگکوک تکنوازی میکرد.
همه میدونستن.
همه میدونستن.
چهاردهمین سالگرد نبودِ تهیونگ.

چهارده سال دوری از کسی که به هوای نفس هاش، نفس میکشید.

لبخند تلخی زد. هارپش رو جوری کوک کرده بود که حزین ترین صدای دنیا رو به گوش فرشته‌های نشسته روبروش برسونه.

به گوش آگاپه!

دستش روی سیم ها حرکت میکرد و بدنش گرم و گرمتر میشد.
گرمای زندگی که از بال راستش خون میریخت.

***

متوجه اومدن یونگی شده بود. اما قصد نداشت دیگه راهی برای اون پسر باز بذاره.
حالا خودش بود که کنار جیمین نشسته بود. حسرت سال ها از دور نگاه کردن به دست‌های سفید و گرم جیمین که بین دست های اون پسر قاضی جا می‌گرفتن داشت از بین میرفت.

نفس عمیقی کشید و نگاهی به انگشت های توی هم حلقه شده جیمین انداخت. تضاد رنگ سورمه ای لباسش با دست هاش..
بومگیو قلبش رو بین همین انگشت‌ها پیدا کرده بود.

وقتی مشغول آشپزی بود و دستش سوخت.
وقتی جیمین با نگرانی مچ دستش رو گرفت و چیزی زیر دستش تپید..

AGAPEWhere stories live. Discover now