🏳️‍🌈۱۳🏳️‍🌈

75 32 36
                                    

ییشینگ با تته پته پلک زد: "شما...؟!"

_کیم جونمیون هستم فارغ‌التحصیل کارشناسی ارشد کارگردانی از دانشگاه کالیفرنیا، خوشبختم!

ییشینگ به سختی دست دراز شده مرد مقابلش رو گرفت و با گیجی به دست سفید و خنکی که انگشتهاش رو با صمیمیت میفشرد زل زد و زیر لب پرسید: "ما قبلا همدیگه رو ملاقات کردیم؟"

_بعید میدونم، من دهه سوم زندگیم رو هرگز کره نبودم. اما مگه میشه نویسنده کتابهای 'حمله آدم فضایی‌ها'رو نشناسم. خط به خط جلد دوم رو حفظم.

ییشینگ هرچه سعی داشت ذهنش رو از آشنا بودن بیش از حد چهره ظریف مرد دور کنه بیشتر صحنه‌های قدیمی و متفاوت جلوی چشمهاش نقش میبست و صدای ریز و آرومی توی سرش زمزمه میکرد: 'من سوهوم بیست و یکمین پری آرزوها از دنیای پریان.'

صدای باز شدن قفل درهای ماشین جو عجیب بینشون رو از بین برد و دستهاشون رو از هم جدا کرد.
لوهان درحال خوش و بش با جونمیون سمت در راننده قدم برداشت و موذیانه با یک لنگه ابرویی که بالا انداخته بود زیر گوش ییشینگ زمزمه کرد: "بالاخره گیر کارگردان کیم افتادی!" و با خنده سوار شد.

سهون با تعظیم کوتاهی در سمت شاگرد رو باز کرد: "ممنون از حضورتون آقای کیم."

مرد سری برای هر دو نفر تکون داد. دست داخل جیب کت مشکی رنگش برد و یک کارت براق بیرون کشید: "آقای ژانگ؟ فکر میکنم سهون شی درمورد برنامه کاریم تا حدودی با شما صحبت کرد. باید بدونید تهیه کنندگی این کار هم به عهده خودم هست. کمی بیشتر روی این همکاری فکر کنید و نظرتون رو باهام درمیون بذارید."
و با صاف کردن کروات نازکش، قدمی به عقب برداشت: "شب خوش!"

𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹

༆دو سال بعد༆
بار دیگه به صفحه اول سایت معروف اینترنتی زل زد؛ تصویری از خودش که با چشمهای بسته گوشه لب ییشینگ رو مقصد لبهاش قرار داده بود تا کمی از خستگی کارش کم کنه و خدا میدونست کدوم ساسانگی ثبتش کرده و نوشته‌ای با فونت درشت قرمز رنگ پایین تصویر که ناخن به اعصاب جونمیون میکشید: 'رسوایی کارگردان جوان سینمای کودک و نویسنده معروف چینی'

با اخم غلیضی دست از انتخاب لباس کشید. بازوهاش رو دور بدن دوست پسرش حلقه شد و دکمه پاور گوشی رو فشرد: "قرار شد نذاریم یه عده احمق هموفبیک روز به این مهمی‌مون رو خراب کنند."

تن جونمیون به وضوح بین دستهاش از حالت انقباض خارج شد: "یه جوری میگی انگار تعداد کمی هستن. احمقهای هموفبیک دقیقا همون پدر و مادرهایی هستن که بچه‌هاشون پای رسانه‌هایی مینشینند که دست امثال من و توعه."

روی تخت دو نفره دراز کشید و قاعدتا جونمیونی که تو بغلش بود هم همراهش روی تشک فرود اومد: "ما به بچه‌هاشون از روابط همجنسگرایانه نگفتیم، فقط داشتیم زندگیمون رو میکردیم که همین مادر پدرهای به ظاهر نگران سرشون رو توی زندگی شخصیمون فرو کردند."

پری آرزوهاWhere stories live. Discover now