🎹۱۲🎹

73 30 46
                                    

Nany: ایام به کام دوستان^^
بخاطر وقفه‌ای در آپ پری آرزوها که بخاطر مشغله تحصیلیم بود ازتون عذر میخوام و از همراه‌های عزیز فیک نهایت قدردانی رو دارم💕
به قسمتهای پایانی فیک نزدیک میشیم و بهتون این موسیقی معرکه‌ با صدای بهشتی لیدر رو برای زمینه متن پیشنهاد میکنم:
curtain _ suho & song young joo

𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹

لوهان با گیجی به لبهای دوست قدیمیش زل زده بود: "روز قبل از دبیو تمام ساختمون کمپانی رو دنبالت گشتم. با اینکه استاد چوی گفت از آزمون انصراف دادی اما باور نمیکردم درست یک قدمی رویاهامون جا زدی. اگر میدونستم نقشه اون مردک عوضی کنار زدن توعه همون زمان بیخیال دبیوت میشدم. جونگده با خبر موفقیتمون بجای خوشحالی ساعتی روی شونه‌هام گریه کرد، میگفت برنامه‌های سه نفرمون رو چطوری دوتایی اجرا کنیم؟"

با حیرت سر تکون داد؛ سه سال دوستیش، دیدن خانواده‌اش، جوونی و عشقش به هنر فدای یه سیاست مسخره اون کمپانی سرگرمی شده بود. انگشتهای مردونه مینسوک رو بین دستهاش میفشرد و لبش از شدت فشار دندونهاش پاره شد.

با حسرت به رفیقی که بخاطر مدتی بیماری ازش سالها دور بود نگاه کرد و بی‌طاقت در آغوشش کشید: "چکار کردی با ما لوهان؟"

با ورود شتاب‌زده کسی به کافه و دو تا منیجر غول‌آسا به دنبالش، از همدیگه فاصله گرفتند.

ماسک کاغذی سفید رنگش رو پایین کشید و بی‌حواس نسبت به تمام اطراف با چشمهایی که فقط هیونگش رو میدید جلو دوید: "شیومین هیونگ.. حالت خوبه؟"

لوهان دستش از روی میز سر خورد و با دلتنگی لب زد: "جونگده‌یا؟"

_هیونگ؟

𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹𖦹

به مرحله‌ای از بی‌حوصلگی رسیده بود که اعصاب سر و کله‌ زدن با هیچکس از جمله سهون و لوهان رو نداشت.
خدا رو شکر میکرد لوهان رو دوستهای قدیمی به قدری سر گرمش کردند که از راه‌های نوین‌ 'چگونه ییشینگ رو از افسردگی دربیاریم' کشیده بود بیرون!
البته که قصدش از روی مهربونی بود اما دیگه ظرفیت این ترحم‌های زورکی رو نداشت؛ حس میکرد بهترین آدم زندگیش اون رو ترک کرده و حالا دیگه کسی جای اون شخص رو نمیگیره.

مثل روزهای اخیر بعد از اینکه جواب پیام مونبیول رو از طریق لپ‌تابش داد، آماده حضور در کتابفروشی که در آن کار میکرد شد. مونبیول از هفته گذشته تقریبا با درخواست یک امضا از شیومین دیوونه‌اش کرده بود و ییشینگ از اونجایی که قصد روبه‌رو شدن با لوهان رو نداشت مدام خواسته دختر رو از سر باز میکرد.

قصد خروج از آسانسور ساختمونش رو داشت که راهش تقریبا توسط سهون با کلاه ایمنی و تیپ چرمش، سد شد: "صبح بخیر هیونگ!"

پری آرزوهاHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin