Part 3

33 6 0
                                    

ته:
از حموم بیرون رفتم و تو اتاق بودم ک کوک هم بیرون اومد . به بدن جذابش نگاه کردم.
+آه تو منو دیوونه میکنی جئون جونگ کوک
پوسخندی زد و گفت
-میدونی که از این کار لذت میبرم
+دیوونه کردن من برات عاقبت خوبی نداره بیبی
-چرا؟ شاید چون نمیتونی جلوی بیبی بویت مقاومت کنی
+آره کوکی تو پسر خوبی نموندی که منم بخوام باهات آروم باشم ها؟؟؟؟
دستشو گرفتم و سمت خودم کشیدمش .. نشوندمش رو تخت و رو به روش وایسادم. گفتم
+میخوای بچشیش نه؟
حوله رو از دور کمر باز کردم و کنار انداختم. با دستم دو طرف دهنشو فشار دادم تا بازش کنه.
عضومو وارد اون دهن کوچولو کردم. این لنتی برای دهنش زیادی بزرگ بود. کوک همراهیم میکرد
و هر لحظه دیوونه ترم میکرد.. صدای آه کشیدنم بلندتر شده بود. من واقعا از داشتن این پسر لذت
میبردم . سرشو فشار دادم و این باعث شد عضوم تا ته گلوش بره و اون عوق بزنه. سرشو عقب کشید تا
نفس بگیره. خم شدم و روش خیمه زدم و لباشو با ولع میک میزدم
+اه کوکی من . میخوای تا صبح زیر من جون بدی که این بازیو شروع کردی؟
از کشو کنار تختمون طناب قرمز رنگی رو برداشتم .اون وایساد و من طنابو دور دستاش بستم و  طنابو ب پایه تخت فیکس کردم. دیدن ورودیش حالا دیگ باعث میشد نتونم خودمو کنترل کنم. حلقه رو
دور عضوش تنگ کردم و حالا نوبت کار من بود. ورودیشو با انگشتم بازتر کردم و بعد دیکم رو
واردش کردم ... صدای نالش منو دیوونه میکرد. ضربه زدن رو شروع کردم و هر لحظه تند ترش
میکردم . ناله های بلند کوک تبدیل به نفس زدن های خفه ای شده بود که نشونه درد زیادش بود. با
دستم کمشو گرفتم و محکمتر به خودم میکوبیدمش. میخواستم فقط با این سکس همه چیو فراموش کنم .ولی اون صحنه ها از جلو چشمم رد میشدن و عصبی ترم میکردن و باعث شده بود دیگه هیچیو
متوجه نشم و فقط عصبانیتمو سر ورودی تنگ کوکم خالی کنم . تو حال خودم نبودم که با ناله های بلند
کوک به خودم اومدم
-ته .....بس... بسه...
حواسم که سرجاش اومد دیدم پاهاش درحال لرزیدن بود. دستمو از کمرش برداشتم و جای کبودی ها
رو دیدم .آه فک کنم جای ضربه محکم صبح بود وقتی به میز کوبیده بودمش و منی که دقیقا داشتم روی
همون کبودی ها رو فشار میدادم. حلقه رو از دور عضوش باز کردم که باعث شد کامش روی زمین
بریزه .دستاشو باز کردم کوک بالافاصله از درد روی زمین نشست و دستشو زیر دلش گذاشت. مثل
یه بچه تو خودش جمع شده بود...روی تخت گذاشتمش . گفتم
+کوک من واقعا متاسفم نمیخواستم بهت آسیب بزنم
-فقط برو بیرون
+اما...
-گمشوووو

Fake LoveМесто, где живут истории. Откройте их для себя