کوک:
درد ضربه هاش از یه طرف و درد کبودی که زیر دستش بود و هر لحظه بیشترفشارش میداد از
طرف دیگ تا توی استخونام پیچیده بود... انقد ضربه هاشو محکم و عمیق داخلم میزد که حس میکردم
قراره از این درد بمیرم ... با صدا بریده بریده ازش خواستم که تمومش کنه.. انگار به خودش اومد و از درد وحشتناک نجات پیدا کردم .. رو تخت گذاشتم و من دردی که زیر دلم حس میکردم و نبض
زدن های ورودیم امونم رو بریده بود. میتونستم بفهمم این سکس فقط برا خالی کردن حرسش بود و این
عصبیم میکرد. بهش گفتم از اتاق بره بیرون . میخواستم تنها باشم . اشک از گوشه چشمم روی بالش چکید . چه مرگم شده بود . چرا فقط ته رو مقصر همه چیز میدونستم اونی که عصبیش کرده بود من
بودم اونی که بهش خیانت کرده بود من بودم ولی الان چرا داشتم ازش متنفر میشدم . افکارم مثل خوره
جونمو میخورد و صدا گریه هام تو اون سکوت شنیده میشد.حداقل این صدا به گوش ته ای که پشت در
نشسته بود میرسید.ته:
با خودم حرف میزدم
+اون دوسم داره اون اینکارو باهام نمیکنه اون هیچوقت ترکم نمیکنه . دیوونه انقد احمق نباش چرا یه اتفاق ساده رو بزرگ میکنی. نه ولی اخه... کوک.. این اولین باره که با یه مرد همچین رفتاری داره ..
اون خیلی خجالتیه نمیتونه با کسی خوب ارتباط برقرار کنه این کارش خیلی عجیب بود. نه نه کوک من بهم خیا.... اههههه احمق اسم این کلمه رو نیار .لعنت بهت . لعنت به افکارت.. حالمو بهم میزنی کیم
تهیونگگگگگ...اینارو میگفتم محکم با مشت روی پام میکوبیدم ... عصبانیت و نگرانی برای کوک داشت دیوونم
میکرد . فکر اون زخما اون درد و اینکه الان بدن برهنش رو تخته و ممکنه سردش بشه اذیتم میکرد
ولی اون نمیخواست منو ببینه . همین موقع بود که صدای گریه های ارومش قلبمو پاره کرد . من
احمق چیکار کردم ؟ چطور دلم اومد بهش آسیب بزنم؟
نتونستم تحمل کنم .. پاشدم و وارد اتاق شدم.
+کوک. عشقم . میدونم از من عصبانی نمیخوای ببینیم ولی لطفا گریه نکن . من کنترلمو از دست دادم
میدونم حماقت کردم منو ببخش..
دیدن صورت خیس از اشکش باعث شد منم اشک تو چشمام جمع بشه ... بغض داشت خفم میکرد ...
سمتش رفتم و خواستم پتو رو روی بدنش بکشم که دیگ نتونستم جلو خودمو بگیرم . قطره اشکم رو
پهلو کوک افتاد ... میخواستم بغلش کنم که پسم زد-بهم نزدیک نشو ... نمیخوام ببینمت میفهمی؟ فک کردی میتونی هر کاری خواستی با من بکنی؟ تو یه
دیوونه ای. یه توهمی خیال پرداز که به خاطر یه سری توهم کوفتی دست به هر کاری میزنه. میدونی
چیه؟ حالم ازت بهم میخوره کیم تهیونگ
+کوک
-از اتاق بروووو بیروووون.....
مات و مبهوت حرفاش شدم ... ازت متنفرم کیم تهیونگ. ازت متنفرم کیم ...
از اتاق اومدم بیرون و روی زمین زانو زدم ... نمیدونستم چیکار کنم .. نمیتونستم گریه کنم...
نمیتونستم داد بزنم... من همه چیو خراب کردم ... حالم از خودم بهم میخورهههه... ازتتتتت متنفرمممم
کیم تهیووووونگگگگگگ.
YOU ARE READING
Fake Love
Fanfictionتهکوک تهیونگ و نامجون از سهامداران یک شرکت بزرگ هستند و باهم رقابت زیادی دارند و این مسئله اتفاقاتی رو طی داستان رقم میزنه.