Part 6

32 5 0
                                    

ته:
چشامو باز کردم و دیدم رو زمین کنار در اتاقمون خوابم برده. سریع بلند شدم تا برم حال کوکیم رو چک کنم. در زدم ولی جوابی نداد. گفتم شاید قهر کرده و نمیخواد باهام حرف بزنه پس گفتم
+کوکی من میخوام بیام تو اتاق
+کوکی کوچولو من جوابمو نمیده؟ هنوز از ته ته خودش ناراحته؟
ولی وقتی وارد شدم دیدم کسی رو تخت نی . سمت حموم رفتم. کسی اونجا ام نبود . قلبم شروع به تند زدن کرد. از پله ها بسمت پایین رفتم داد زدم
+کوک... کوکی ... عشقم...
خونه ای نه؟ مطمئنم خونه ای .. هنو برای سر کار رفتن زوده عزیزم . کوکی... داری اذیتم میکنی آره؟ میخوای شوخی کنی باهام؟ میخوای تنبیه بشم؟
روی زمین نشستم و صورتمو بین دستام گرفتم و بلند گریه میکردم ..
+جونگ کوکی من...
گفتم شاید جای رفته و به گوشیم پیام داده پس سمت اتاقمون رفتم و گوشیمو برداشتم. نه یه زنگ نه یه پیام . هیچی . نا امید بودم .بهش زنگ زدم ولی بوق اشغال میخورد. پیام دادم
+کوک عشقم. کجایی . نگرانتم. لطفا جواب بده باهم صحبت کنیم. میدونم ک میتونیم حلش کنیم.
تحمل نکردم که پیاممو جواب بده. رو لباسم ی هودی پوشیدم و سمت ماشین رفتم ... ماشین کوک تو پارکینگ نبود.
+پسر تو کجایی
سوار ماشین شدم و سمت شرکت رفتم ... از پله های شرکت بالا رفتم ... کارمندا با دیدن من تو این لباس خشکشون زده بود. شبیه دیوونه ها بودم.. سمت اتاقش رفتم ولی درش قفل بود که یعنی اینجا ام نیست. از منشیمون پرسیدم
+ اقای جئون امروز شرکت اومدن؟
= نه آقای کیم
وقتی آقای کیم صدام کرد این منو یاد اسمی به غیر از اسم خودم انداخت. بسمت اتاق نامجون رفتم . و درو باز کردم و داخل شدم
+جونگ کوک باهات حرف زده؟ گفته کجاست؟
×سلام اقای کیم . میتونم بپرسم چرا من باید بدونم کجاس؟ و میتونم بپرسم شما چرا با این وضع دارین دنبال آقای جئون میگردید
حرف زدنش عصبی ترم کرد. دلم میخواست خره خره لنتیشو بجو ام اگه این کوفتی اعصاب منو خورد نمیکرد من و کوک الان کنار هم بودیم . سمتش رفتم و یقشو تو دستام گرفتم
+ ببین عوضی من خوب میدونم تو میدونی کوک دوس پسر منه . من خوب میدونم میدونی چقد دوسش دارم . اگه اون پای گندتو از وسط رابطمون نکشی کنار مطمئن باش قلمش میکنم . حالا ام بیشتر از این با قیافه و نفس نحست حالمو بهم نزن
× هی تهیونگ فک کردی کی هستی؟ رئیس من یا مالک مطلق این شرکت؟ تو هیچی نیستی یه خرده سهام دار ناچیزی که من برات پشیزی ارزش قائل نیستم. من برای خودت ارزشی قائل نیستم چه برسه برای دوس پسرت که معلوم بدجوری ام قالت گزاشته.
اینو گفتو پوسخندی بهم زد. این حرفش خونمو به جوش اورد و منم مشتمو محکم تو صورتش کوبیدم که روی زمین افتاد . از صدا شکستن مجسمه رو میز منشی داخل اتاق اومد و نزاشت ک خودمو بیشتر با بهم ریختن چهره کثیفش اروم کنم . دستمو گرفتن و از اتاقش بیرون اوردنم... دستشونو پس زدم و بسمت ماشینم رفتم... درمونده بودم نمیدونستم کجا باید برم . دیگ کاری ازم ساخته نبود.

رو لباسم ی هودی پوشیدم و سمت ماشین رفتم

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

رو لباسم ی هودی پوشیدم و سمت ماشین رفتم.

Fake LoveOnde histórias criam vida. Descubra agora