کوک:
از خونه اومدم بیرون و کنار خیابون راه میرفتم و اشک میریختم . من احمق کسی مثل تهیونگ رو به یه عوضی فروختم. کسی که عاشقم بود رو از دست دادم . من بخاطر یه هوس همه چیو از دست دادم . من فکر میکردم نامجون دوسم داره فک میکردم با اون قراره طعم یه عشق واقعی رو بچشم . ولی چقد احمق بودم که عشق واقعی کنارمو ندیدم. من لایق همه اینام. لایق از دست دادن تهیونگم. آره من یه آشغال بی ارزشم که دیگ برا هیچ کس مهم نیس.
با پیچیدن درد تو کمرم کنار خبابون نشستم و به تیر برق تکیه دادم. هر لحظه حالم بدتر میشد و ضعف همه تنمو گرفته بود. گوشیم توی شلوارم شروع به لرزیدن کرد . بیرون اوردمش و به صفحش نگاه کردم . هنوزم اسمش( ته ته 🐻 ) سیو بود. یاد گذشتمون افتادم. روزایی که اون عاشقانه کنارم بود روزایی که نارحتیامو تسکین میداد. بهم اهمیت میداد و همیشه ازم محافظت میکرد. ولی من تو جواب خوبیاش فقط منتظر بهونه برای فرار بودم . گاهی خوب بودن زیاد آدما دلیل فرارت میشه . انگار به خودت میگی این آدم واقعی نیست یا اگر هست من لیاقت این عشقو دارم؟ ... من لیاقتتو نداشتم کیم تهیونگ . متاسفم که اذیتت کردم.
گوشیم بارها زنگ خورد و قطع شد تا اینکه جواب دادم
+کوک عزیزم کجایی؟ من فقط میخوام بیام کمکت . کاری به تو زندگیت ندارم دیگ توش دخالت نمیکنم قول میدم فقط بزار بیام پیشت میدونم حالت بده . کوک . لطفا یه کلمه حرف بزن . یه جواب کوفتی بهم بده ... کوکککککک
صدای بلند اخر با هق هق هایی که میزد تبدیل شدن به خنجری که توی قلبم فرو رفت .
من لایق این عذابم . تا همیشه
اشک از چشمام سرازیر شد و و گوشیو قطع کردم . کنار خیابون بودم که یه پیر مرد با یه کامیون کوچیک قدیمی کنارم ایستاد. پیاده شد و سمتم اومد .
= هی پسر جون .حالت خوبه؟ بهتره همیشه حوالی خونتون مست کنی که به خونه برسی
خنده ای کرد و باعث شد بهش لبخند بزنم . کمکم کرد بلند بشم و منو سمت ماشینش برد . هنوز به ماشین نرسیده بودم که سیاهی رفتن چشمام خبر خوبی رو با خودش نداشت . ناگهان همه وزنم روی شونه اون پیرمرد افتاد و از حال رفتم . اون منو تا بیمارستان برد .ته:
جوابمو نداد. حتی ی کلمه حرف نزد . صدای نفسای بریدش بهم میفهموند داره گریه میکنه و این دیوونم میکرد ... ضعیف شده بودم نمیدونستم چیکار کنم .. فقط مث یه دختر بچه زمین رو چنگ میزدمو زار میزدم ...
بلند شدم و سمت خونه نامجون رفتم شاید ببینمش. هنوز به خونش نرسیده بودم که از بیمارستان بهم زنگ زدن.
=سلام. شما با آقای جئون نسبتی دارید؟
+بله من دوس پس.... دوستشون هستم ..شما کی هستید؟
= از بیمارستان باهاتون تماس میگیریم . آقای جئون رو کنار خیابون کسی دیده و اونو به بیمارستان رسونده. جراحتایی ک داشته نشونه ی تجاوز جنسی هستش و بخاطر خونریزی و درد شدید فعلا بیهوش هستن . لطفا برای تکمیل پروندشون خودتون رو به بیمارستان برسونین
+ همین الان راه میوفتم .
به سمت بیمارستان نزدیک خونه نامجون رفتم از پذیرش راه اتاق کوک رو پرسیدمو سمتش رفتم .
چشاش بسته بود. مثل فرشته ها بود برام . برام مهم نیست باهام چیکار کرد . اون هنوزم عزیز ترین کسم بود.
دکتر شرایط و حالشو برام توضیح داد. هرچی بیشتر میگفت من بیشتر مصمم میشدم ک گردن اون نامجون آشغالو بشکنم. و آخر تصمیممو گرفتم . اولین چیزی که خواستم یه خودکار و کاغد بود . بعد از اون پیشونی کوک رو بوسیدم و گفتم
+ دوست دارم فرشته من . خودتو برای هیچ چیز سرزنش نکن .
از بیمارستان که زدم بیرون تقریبا صبح شده بود . سمت خونه نامجون رفتم و منتظر موندم که از خونه بره بیرون و بره سمت شرکت. تا ساعت 7:30 منتظر موندم و بلاخره ماشینش از پارکینگ بیرون اومد . قبل از بسته شدن در پارکینگ وارد خونش شدم و حالا فقط باید منتظر میموندم.
YOU ARE READING
Fake Love
Fanfictionتهکوک تهیونگ و نامجون از سهامداران یک شرکت بزرگ هستند و باهم رقابت زیادی دارند و این مسئله اتفاقاتی رو طی داستان رقم میزنه.