نامجون:
با چندتا دستمال خون گوشه لبمو پاک کردم. زیر لب گفتم
×مرتیکه عوضی آشغال . فقط بشین نگاه چطوری نابودت میکنم
وسایلمو جمع کردم و رفتم به سمت خونم . از در وارد شدم و سمت اتاق خواب رفتم. کوک رو دیدم که رو تختم خوابیده بود. کامل فراموش کردم که از این به بعد باید اینجا باشه . لباسمو دراوردم و سمت حموم رفتم تا دوش بگیرم. بعد از تموم شدن کارم بیرون اومذم ولی کوک رو تو اتاق ندیدم. احتمالا صدا اب از خواب بیدارش کرده بود . صدا هایی رو از سمت آشپزخونم شنیدم و فهمیدم که اونجاست. باکسر و شلوارک رو پوشیدم و از اتاق بیرون رفتم تا برم پیشش.
× بیبی بیدارت کردم؟
- نه اشکالی نداشت خیلی خوابیده بودم. اومدم قهوه درست کنم تا باهم بخوریم . ببخشید ک بدون اجازه اومدم تو اشپزخونت
× اوه کوک لطفا اینطوری نگو الان دیگه تو اینجا زندگی میکنی و منم نمیزارم جایی بری پس خونه توام هست نه؟
-ممنونم
کوک:
از اتاق بیرون اومد و فقط ی شلوارک پوشیده بود ... واقعا بدنش جذاب بود نمیتونستم بهش زل نزنم ... اه دلم میخواست مثل ته رفتار کنه و بیاد سمتم و بدون اینکه بپرسه دلم میخواد یا نه به فاکم بده. آه . مثل ته؟ تهیونگی الان چطوره حالت پسر . دلم برات.... ااااهههه ساکت شو کوک چه مرگته باز تو
نامجون:
× عزیزم به چی فک میکنی؟ خیلی ساکت شدی
-من؟ ها . هیچی ... میگم چطوره بریم ی فیلم ببینیم ...
×عالی میشه
ته:
یه هفته گذشته ... شرکت نرفتم و فقط صبحا تو ماشین جلوی در شرکت منتظر میشینم تا کوک بیاد سرکار. ولی اون نمیاد. نمیدونم کجاس. نمیدونم در چه حالیه... فقط دلم میخواد یه بار دیگ ببینمش ..از نبودش دارم دیوونه میشوم . از روزی که رفته روی تخت نخوابیدم . ملاحفه و بالش ها رو مرتب نکردم ... فقط میخوام همه چی همونطوری باشه ک وقتی اون بود . میخوام عطرش بمونه تو کل خونم . اون منو تنها گزاشت . حقم بود؟ من اشتباه کردم؟ نمیدونم. نمیدونم کی مقصره . برام اهمیتی نداره. کوکی من مقصرم . من یه ادم عوضی ام که اذیتت کرده . لطفا فقط برگرد پیشم
YOU ARE READING
Fake Love
Fanfictionتهکوک تهیونگ و نامجون از سهامداران یک شرکت بزرگ هستند و باهم رقابت زیادی دارند و این مسئله اتفاقاتی رو طی داستان رقم میزنه.