part-23

174 48 80
                                    


همه حد اقل یه راز دارن، گاهی وقتا به قدری این راز کوچیکه که اگه فاش بشه هیچ مشکلی پیش نمیاد اما گاهی وقتا هم می تونه به قدری بزرگ و وحشتناک باشه که شما رو وادار کنه خودتون رو از بالا ساختمون پرت کنین پایین.

نفس نفس می زنه، از کاری که میخواست انجام بده مطمئن نبود، اشک میریزه و با ترس به پایین ساختمون نگاه می کنه.
همه چیز از اون بالا کوچیک و آروم به نظر می رسید،زیاد طول نکشید که دانش آموزها با دیدنش غافلگیر میشن و به اون خیره می مونن، دنیلا، لیلی، سیرین ، آنا، لئو و ویولت جمعیت رو کنار می زنن و با وحشت به اون نگاه می کنن، یوکی از بالا ساختمون کلیسا و در حالی که به میله ها از جلو تکیه داده بود نگاشون می کنه و همچنان آروم اشک میریزه.

دنیل: یــــــوکی!!!!! احمق نشو بیا پاییــــــن!!!

یوکی همچنان به جلوش خیره میشه، سنگای ریز زیر پاش تکون میخوره و آروم میفته پایین، با وحشت نفس عمیقی میکشه چه اتفاقی افتاد که باعث شد همچین تصمیمی بگیره؟

*************
"شب قبل"

دخترا همچنان تو پشت بوم بودن و آسمون رو دید میزدن که یهو گوشی یوکی زنگ میخوره، با اجازه ای میگه و از دخترا فاصله میگیره.
یوکی: الو
_یوکی..یه چیزی هست که باید ببینی..
یوکی: هوم؟ شما؟
_مهم نیست..گوشیتو چک کن

بعد از اینکه اینو میگه گوشی رو قطع می کنه، صدای شخص نا واضح بود و یه جورایی بم و اصلا غیر طبیعی میزد.

یوکی با بهت صفحه گوشیش رو باز می کنه که یهو با یه مسج از طرف یه شماره مرموز رو به رو میشه،یه فیلم فرستاده بود، فیلم رو که باز می کنه برای چند لحظه خشکش میزنه و با وحشت به صفحه گوشیش خیره می مونه، زیاد طول نکشید که گوشی از دستش می افته و نفسش به شمارش افتاد.

دخترا که متوجه موقعیت یوکی میشن با تعجب به اون خیره می مونن که لی میپرسه

لیلی: یو چیزی شده؟

فقط با چشم های وحشت زده نگاشون می کنه و بعد با دو از اونجا میره.

سیرین: یو!! صبر کن کجا میری؟ چی شده؟؟

یوکی می دوید فقط میخواست خودش رو از اونجا دور کنه، باورش نمی شد چیزی که دیده واقعی باشه.

در حین دویدن تو راهش به یکی از دانش آموزها بر خورد میکنه و میفته زمین.

همون دانش آموز با دیدنش مکثی می کنه و بعد با کنایه میگه:
_هی صبر کن، تو یوکی جین نیستی؟ همونی که باباش..؟!

همون لحظه یه نفر دیگه میگه.

_ تقریبا یه ساعت پیش فیلمش پخش شد.

_ احتمالا بابات رو به خاطره فساد و تجارت فاحشه ها دستگیر کنن

یوکی شوکه شده بود و فقط وحشت زده به دانش آموزهای اطراف که تحقییر آمیز نگاش می کردن نگاه می کنه، سریع از روی زمین بلند میشه و خودش رو به اتاق داداشاش می رسونه.

ℕ𝐈𝐠𝐡𝐭 ℝ𝐚𝐢𝐧𝐛𝐨𝐰 -𝒱𝒾ℴ𝓁ℯ𝓉Where stories live. Discover now