One

816 201 163
                                    

من ازت فرار کردم به امید این که تو دنبالم کنی  ، با خوش خیالی دویدم و دور شدم

بعد از مدت ها دویدن وقتی که ایستادم  ،  تو پشت سرم نبودی

هر چقدر هم منتظر موندم  تو نیومدی . 

دردناک بود ، قلبم خیلی ناگهانی سرد شد و تپیدن رو فراموش کرد ، ولی من هنوز هم خوش خیالم   هنوز هم منتظرتم ، لطفا دنبالم بیا . 

_______________________________________________

_یکم سرتون رو بیارید بالا  .با صدای  بی حوصله رو به  زنی که روی صندلی نشسته بود گفتم ، حتی ذره ای تلاش برای صمیمی به نظر رسیدن نمی کردم . 

دختر مو قهوه ای با شنیدن لحن بی حوصله و جدی من معذب تکونی خورد و چونه اش رو بالا تر برد . 

با دیدن درست بودن حالتش دوربین رو بالا بردم و بعد از تنظیم کردنش شاتر رو فشار دادم .

_خیلی خب کارتون تموم شد ، عکستون خیلی زود آماده می شه ، لطفا اسم و شماره تماستون رو اینجا بنویسید تا وقتی عکس آماده شد بهتون اطلاع بدم . 

سری تکون داد و بعد از نوشتن اسم و شماره اش تعظیمی کرد و از مغازه خارج شد . 

نفسم رو با شدت بیرون دادم وبرای از بین رفتن درد گردنم سرم رو چرخوندم . از صبح تا حالا بدون وقفه در حال عکس گرفتن و ادیت کردن بودم ، درسته که از پشت سیستم نشستن خوشم میاد اما ساعات طولانی بی حرکت نشستن گردن و کمرم رو اذییت می کرد . 

کار خسته کننده ای بود اما ازش راضی بودم . همین که از شلوغی ببرون در امان بودم خیلی ارزشمند بود . 

ارتباط برقرار کردن با مردم همیشه سخت بود و خیلی خوب بود که حالا مجبور به این کار نبودم . 

درسته که این اون چیزی که از آینده ام تصور می کردم نبود اما برای رسیدن به اون تصورات و رویا باید تلاش می کردم ، باید حداقل زنده می موندم تا بهشون برسم . 

با به صدا دراومدن زنگ بالای در از فکر خارج شدم و سرم رو از پشت سیستم بالا بردم : خوش اومد... جین هیونگ! 

+سلام یونگی . با لبخند دست تکون داد و بعد از گذاشتن جعبه های پیتزا روی میز شیشه ای وسط اتاق  روی مبل نشست. 

_اینجا چکار می کنی ؟ با کنجکاوی از ظهور ناگهانی جین داخل مغازه ام پرسیدم . 

+داشتم این اطراف خرید می کردم ، گفتم غذا بگیرم بیام با هم بخوریم ، تو که به من سر نمی زنی حداقل خودم بیام ببینم زنده ای . 

_بس کن هیونگ! 

جین لبخند بزرگی زد و در حالی که به کنارش اشاره می کرد گفت : خیلی خب یونگی ش غر زدن رو تموم کن و بیا کنار این هیونگ غذا بخور . 

لبخندی زدم و از روی صندلی بلند شدم تا به سمت جین برم . 

دیدن لبخند های پررنگ و واقعی سوکجین واقعا خوشحال کننده بود . درسته که آروم آروم پیش میرفتن و به  خودشون فرصت می دادن تا با هم کنار بیان اما هر دو خوشحال و راضی بودن ، هر  دو منبع آرامش همدیگه بودن  ؛ آرامشی که من از دستش داده بودم. 

[ A Flower In My Heart ]Where stories live. Discover now