Two

633 193 92
                                    

+سلام هوسوک . نامجون با لبخندی پر از تردید درحالی که از روی مبل بلند می شد گفت و به سمت هوسوک رفت تا بغلش کنه.

هوسوک به سختی کلماتی رو زمزمه کرد و دستش رو روی شونه ی نامجون گذاشت .

طوری آشفته و ناراحت بود که احساس کردم هر لحظه ممکنه مثل شیشه ی گرم و سرد شده ترک برداره و از هم بپاشه .

با شنیدن داد و فریاد های جیمین متوجه شدم که مدت زیادی غرق افکار خودم شدم برای همین صورتم رو چرخوندم تا به موضوعی که در حال گفته شدن بود گوش بدم.

+ هوبی هیونگ چرا انقدر لاغر شدی؟ جیمین با تعجب پرسید و گونه ی استخونی هوسوک رو داخل دست هاش گرفت .

+چیزی نیست چند هفته پیش سرما خوردم و اشتهام رو برای غذا خوردن از دست دادم برای همین خیلی لاغر شدم .

خیلی آزار دهنده بود . از وقتی وارد خونه شده بود به هر جایی نگاه می کرد به جز من !

انگار ویروسی باشم که بخواد ازش فرار کنه .

+ خیلی خب بشینید دیگه ، هوسوک رو خسته نکنید . جین با صدای خشنی بلند گفت . اون هم متوجه شده که چیزی در رابطه با رفتار و ظاهر هوسوک درست نیست . حتی از زمانی که نیمه اش رو از دست داد هم بدتر شده بود .

وقتی بالاخره همه کنار هم نشستن نامجون برای از بین بردن سکوت معذب کننده و مزخرف فضا دست هاش رو بهم کوبید : از آخرین باری که همه رو با هم دیدم خیلی می گذره .

_تقریبا هفت ماه ! بی هیچ لبخند و شوخی ای خیره به چهره ی درهم سوکجین گفتم .

واقعا نمی تونستم عصبانیتم نسبت به هوسوک رو نادیده بگیرم .

محض رضای هر چیزی که وجود داره! بعد از هفت ماه و بیست و دو روز همدیگه رو دیدیم و اون حتی نگاهم نمی کرد !

گُه توش .

+ بچه ها حتما حسابی گرسنه اید نه ، یکم با هم گپ بزنید تا براتون یک چیزی برای خوردن بیارم ..... آم....یونگی می شه کمکم کنی ؟ با لبخند گول زننده ای گفت .

آهی کشیدم و دنبالش راه افتادم ، می خواست راجب هوسوک حرف بزنه مطمئنم .

_ چی می خوای بگی ؟ وقتی به اندازه کافی از سه نفری که توی سالن نشسته بودن دور شدیم پرسیدم.

سوکجین با مکث به سمتم برگشت و با چشم هایی که هزاران حرف و سرزنش داخلش موج می زد بهم نگاه کرد .

_ هنوز ذهن خوانی یاد نگرفتم . بعد از سکوت طولانی ای غر زدم .

+ نمی خوای با هوسوک حرف بزنی ؟ با اضطراب خرخر کرد .

_نه

+ یونگی!

_ محض رضای خدا جین! کسی که بی هیچ دلیلی به اون یکی پرید و دعوا گرفت و قهر کرد من نبودم . با عصبانیت به سوکجین که ناراحتی نگاهم می کرد پریدم .

[ A Flower In My Heart ]Where stories live. Discover now