twenty one

211 60 85
                                    

نمی دونم چند دقیقه با نگاه خشک شده به زمین و افکاری که مثل ترن هوایی بالا و پایین می شد توی اون کوچه ی سرد و تاریک ایستادم تا این که ماشین سوکجین با شدت جلوی پام ایستاد و سوکجین با آشفته ترین حالتی که تا به حال ازش دیده بودم از ماشین پیاده شد : جونگ کوک !

_ نیستش جین ! تقریبا نالیدم .

در حالی که دست هاش رو روی شون ام می گذاشت کنارم ایستاد  : پیداش می کنیم نگران نباش ، خودتو جمع کن مرد این چه حالیه ؟ 

_ نمی تونم نگران نباشم ، توی این یک سالی که گذشت هیچ وقت نبوده که ندونم کجاست و تو چه حالیه ، چه توقعی ازم داری ؟

چند لحظه تو سکوت بهم نگاه کرد و نفس عمیقی کشید : نامجون رو فرستادم بره استودیو رو هم چک کنه شاید اونجا باشه .

_ کلیدش جلوی در خونه اش روی زمین بود سوکجین !

+ شاید از جیبش افتاده .

_ امکان نداره ، اون هیچ وقت انقدر سر به هوا نبوده که کلیدش رو بندازه و متوجه نشه .

+ فعلا بیا تا خبری از نامجون بشه داخل خونه رو ببینیم ، شاید چیزی پیدا کردیم .

بی صدا تایید کردم و با دستایی که می لرزید در خونه رو باز کردم وارد حیاط کوچک خونه شدم . هیچ نشونه ای از درگیری و مشکل اونجا نبود .

بی سر و صدا از پله های کم عرض بالا رفتیم جلوی در سفید رنگ کهنه ایستادیم .

+ جونگ کوک تو مطمئنی که خونه نیست ؟

_ خونه نیست جین ، مطمئنم خونه نیست .

سری تکون داد و بی صبر دستگیره چرخوند وارد خونه شد . 

پشت سرش با احتیاط داخل رفتم و به اطرافم نگاه کردم . تمام چراغ ها خاموش بود و هیچ اثری از ورود کسی به خونه دیده نمی شد .

سوکجین بعد ازکمی چرخیدن چراغ های خونه رو روشن کرد و اونجا بود که فهمیدیم یونگی اصلا خونه نیومده .

تمام میز ها و دستگیره های در زیر لایه ی نازکی از خاک پوشیده شده بودن و همین نشون دهنده این بود که یونگی اصلا وارد خونه نشده .

_ اون نیومده خونه سوکجین ، بهت که گفتم .

سوکجین با نگرانی پلک زد و به اطراف نگاه کرد : پس کجاست ؟

_ نمی دونم . با صدایی که به زور از گلوم خارج می شد جوابشو دادم و روی مبل کرم رنگ خونه نشستم و صورتم رو بین دست هام مخفی کردم .

یونگی تو کجایی ؟

با زنگ خوردن موبایل سوکجین شوکه از جا پریدم و به سمت سوکجین که هل کرده موبایلش رو داخل دستش گرفته بود چرخیدم .

+ نامجون ؟

+ نیست !

بعد از شنیدن اون کلمه نا امید دوباره روی مبل نشستم ، معلومه که اونجا نبود .

[ A Flower In My Heart ]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt