نمی دونم چند دقیقه با نگاه خشک شده به زمین و افکاری که مثل ترن هوایی بالا و پایین می شد توی اون کوچه ی سرد و تاریک ایستادم تا این که ماشین سوکجین با شدت جلوی پام ایستاد و سوکجین با آشفته ترین حالتی که تا به حال ازش دیده بودم از ماشین پیاده شد : جونگ کوک !
_ نیستش جین ! تقریبا نالیدم .
در حالی که دست هاش رو روی شون ام می گذاشت کنارم ایستاد : پیداش می کنیم نگران نباش ، خودتو جمع کن مرد این چه حالیه ؟
_ نمی تونم نگران نباشم ، توی این یک سالی که گذشت هیچ وقت نبوده که ندونم کجاست و تو چه حالیه ، چه توقعی ازم داری ؟
چند لحظه تو سکوت بهم نگاه کرد و نفس عمیقی کشید : نامجون رو فرستادم بره استودیو رو هم چک کنه شاید اونجا باشه .
_ کلیدش جلوی در خونه اش روی زمین بود سوکجین !
+ شاید از جیبش افتاده .
_ امکان نداره ، اون هیچ وقت انقدر سر به هوا نبوده که کلیدش رو بندازه و متوجه نشه .
+ فعلا بیا تا خبری از نامجون بشه داخل خونه رو ببینیم ، شاید چیزی پیدا کردیم .
بی صدا تایید کردم و با دستایی که می لرزید در خونه رو باز کردم وارد حیاط کوچک خونه شدم . هیچ نشونه ای از درگیری و مشکل اونجا نبود .
بی سر و صدا از پله های کم عرض بالا رفتیم جلوی در سفید رنگ کهنه ایستادیم .
+ جونگ کوک تو مطمئنی که خونه نیست ؟
_ خونه نیست جین ، مطمئنم خونه نیست .
سری تکون داد و بی صبر دستگیره چرخوند وارد خونه شد .
پشت سرش با احتیاط داخل رفتم و به اطرافم نگاه کردم . تمام چراغ ها خاموش بود و هیچ اثری از ورود کسی به خونه دیده نمی شد .
سوکجین بعد ازکمی چرخیدن چراغ های خونه رو روشن کرد و اونجا بود که فهمیدیم یونگی اصلا خونه نیومده .
تمام میز ها و دستگیره های در زیر لایه ی نازکی از خاک پوشیده شده بودن و همین نشون دهنده این بود که یونگی اصلا وارد خونه نشده .
_ اون نیومده خونه سوکجین ، بهت که گفتم .
سوکجین با نگرانی پلک زد و به اطراف نگاه کرد : پس کجاست ؟
_ نمی دونم . با صدایی که به زور از گلوم خارج می شد جوابشو دادم و روی مبل کرم رنگ خونه نشستم و صورتم رو بین دست هام مخفی کردم .
یونگی تو کجایی ؟
با زنگ خوردن موبایل سوکجین شوکه از جا پریدم و به سمت سوکجین که هل کرده موبایلش رو داخل دستش گرفته بود چرخیدم .
+ نامجون ؟
+ نیست !
بعد از شنیدن اون کلمه نا امید دوباره روی مبل نشستم ، معلومه که اونجا نبود .
DU LIEST GERADE
[ A Flower In My Heart ]
Fanfiction( فصل دوم فیکشن look like a rose) وقتی که برف می باره ، وقتی که درخت ها شکوفه می دن ، وقتی برگ ها روی زمین می افتند ، وقتی بارون می باره من به تو فکر می کنم . وقتی که کنارم نیستی گذر زمان هیچ معنایی نداره ، وقتی که نیستی بهار و زمستونی برای من و...