eight

607 140 78
                                    

(این پارت محتوایی  🔞داره ، اگه دوست ندارید ردش کنید )

گاهی اوقات پیش میاد که بدون اختیار کاری رو انجام بدی که نباید انجامش بدی .

مثل حالا که نباید جونگوک رو می بوسیدم .

من برای این کار اینجا نیومده بودم اما  دلتنگی و دوری  انقدر بهم فشار آورده بود که بدون این که متوجه بشم با دیدن اون چشم های ستاره ای  از اون فاصله اختیار خودم رو از دست دادم .

با خشونت  غیر آشنایی کمرم رو چنگ زد و  در حالی که به عقب  هدایتم می کرد  سخت مشغول فشردن لب هاش روی لب هام شد.

با برخورد دوباره ی کمرم با دیوار  برای بار دوم ناله ای از درد از بین لب هام خارج شد .

پسر بزرگ رو به روم از این فرصت به سرعت استفاده کرد و زبونش رو به داخل دهنم فرستاد و فرصت  هرگونه اعتراضی رو ازم گرفت .

اون خوب نقاط ضعفم رو به یاد داشت و به خوبی می دونست که چه کارهایی انجام بده تا از پا در بیام .

دست هاش چنگ محکمی به کمرم زد و  با شدت بدنم رو به خودش چسبوند : باورم نمیشه که  اینجایی ..... بعد از یک سال  ...بین دست های من .

بینیش رو روی گردنم کشید و صورتش رو بین شونه و گردنم دفن کرد : اوه خدا درسته ...این عطر توعه .... دلم برات تنگ شده بود عوضی .

_دهنت رو ببند و منو ببوس . با عصبانیت از اون لمس های کوچیک موهاش رو چنگ زدم و با عقب کشیدن سرش  به چشم های خمارش نگاه کردم .

+باشه یونگی ‌.  دست هاش رو بالا آورد و  چونه ام رو محکم گرفت : جوری می بوسمت که از این که بی خبر رهام کردی و رفتی پشیمون بشی .

با قرار گیری دوباره ی لب هاش رو لب هام و حجوم وحشیانه زبون و دندون هاش   با رضایت نفسم رو بیرون دادم  .

با این که عملا داشت لب هام رو پاره می کرد اما  نمی تونستم  هیچ دردی رو حس کنم ، انگار بعد از یک سال جدایی این تنها چیزی بود که نیاز داشتم .

این که بین دست های جونگوک از هم بپاشم .

دندون هام رو توی گوشت  نرمی که زیر زبونم حس کردم فرو کردم و با حس کردن شوری خون  با نیشخند ازش جدا شدم .
+ پس این چیزیه که می خوای رزِ من !  در حالی که به سختی نفس نفس میزد بدنم رو به دیوار فشرد و لب هاش رو کنار گوشم آورد : ازم می خوای که سخت  بکنمت ها ؟!
نفسم از این حرف توی سینم حبس شد .

+ازم می خوای تمام روز هایی که نبودم رو  یکدفعه جبران کنم . با کشیدن لاله ی گوشم  بین لب هاش و مکیده شدن  اون گوشت نرم و حساس با ناراحتی زیر دستش لرزیدم و سعی کردم که از خودم دورش کنم .

+ حرف بزن یونگی .... تا نگی چی ازم می خوای  به عذاب دادنت ادامه می دم ... حالا که خودت با پاهای خودت اومدی محاله که بذارم بری . با صدای خش داری کنار گوشم  زمزمه کرد و زانوی راستش رو بین پاهام برد و میخ دیوارم کرد .

[ A Flower In My Heart ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora