(این پارت محتوایی 🔞داره ، اگه دوست ندارید ردش کنید )
گاهی اوقات پیش میاد که بدون اختیار کاری رو انجام بدی که نباید انجامش بدی .
مثل حالا که نباید جونگوک رو می بوسیدم .
من برای این کار اینجا نیومده بودم اما دلتنگی و دوری انقدر بهم فشار آورده بود که بدون این که متوجه بشم با دیدن اون چشم های ستاره ای از اون فاصله اختیار خودم رو از دست دادم .
با خشونت غیر آشنایی کمرم رو چنگ زد و در حالی که به عقب هدایتم می کرد سخت مشغول فشردن لب هاش روی لب هام شد.
با برخورد دوباره ی کمرم با دیوار برای بار دوم ناله ای از درد از بین لب هام خارج شد .
پسر بزرگ رو به روم از این فرصت به سرعت استفاده کرد و زبونش رو به داخل دهنم فرستاد و فرصت هرگونه اعتراضی رو ازم گرفت .
اون خوب نقاط ضعفم رو به یاد داشت و به خوبی می دونست که چه کارهایی انجام بده تا از پا در بیام .
دست هاش چنگ محکمی به کمرم زد و با شدت بدنم رو به خودش چسبوند : باورم نمیشه که اینجایی ..... بعد از یک سال ...بین دست های من .
بینیش رو روی گردنم کشید و صورتش رو بین شونه و گردنم دفن کرد : اوه خدا درسته ...این عطر توعه .... دلم برات تنگ شده بود عوضی .
_دهنت رو ببند و منو ببوس . با عصبانیت از اون لمس های کوچیک موهاش رو چنگ زدم و با عقب کشیدن سرش به چشم های خمارش نگاه کردم .
+باشه یونگی . دست هاش رو بالا آورد و چونه ام رو محکم گرفت : جوری می بوسمت که از این که بی خبر رهام کردی و رفتی پشیمون بشی .
با قرار گیری دوباره ی لب هاش رو لب هام و حجوم وحشیانه زبون و دندون هاش با رضایت نفسم رو بیرون دادم .
با این که عملا داشت لب هام رو پاره می کرد اما نمی تونستم هیچ دردی رو حس کنم ، انگار بعد از یک سال جدایی این تنها چیزی بود که نیاز داشتم .
این که بین دست های جونگوک از هم بپاشم .
دندون هام رو توی گوشت نرمی که زیر زبونم حس کردم فرو کردم و با حس کردن شوری خون با نیشخند ازش جدا شدم .
+ پس این چیزیه که می خوای رزِ من ! در حالی که به سختی نفس نفس میزد بدنم رو به دیوار فشرد و لب هاش رو کنار گوشم آورد : ازم می خوای که سخت بکنمت ها ؟!
نفسم از این حرف توی سینم حبس شد .+ازم می خوای تمام روز هایی که نبودم رو یکدفعه جبران کنم . با کشیدن لاله ی گوشم بین لب هاش و مکیده شدن اون گوشت نرم و حساس با ناراحتی زیر دستش لرزیدم و سعی کردم که از خودم دورش کنم .
+ حرف بزن یونگی .... تا نگی چی ازم می خوای به عذاب دادنت ادامه می دم ... حالا که خودت با پاهای خودت اومدی محاله که بذارم بری . با صدای خش داری کنار گوشم زمزمه کرد و زانوی راستش رو بین پاهام برد و میخ دیوارم کرد .
ESTÁS LEYENDO
[ A Flower In My Heart ]
Fanfic( فصل دوم فیکشن look like a rose) وقتی که برف می باره ، وقتی که درخت ها شکوفه می دن ، وقتی برگ ها روی زمین می افتند ، وقتی بارون می باره من به تو فکر می کنم . وقتی که کنارم نیستی گذر زمان هیچ معنایی نداره ، وقتی که نیستی بهار و زمستونی برای من و...