‌part⁶~ 𝐏𝐚𝐢𝐧 ~

446 117 84
                                    

سرشو رو شونه مرد قوی هیکل گذاشت و سکسکه کوچکی از میان لب هاش در رفت
آر اِم آغوششو برای آنجل کوچولویی که بعد از اتفاق ساعتی قبل به طرز عجیبی لوس شده بود بیشتر باز کرد و بینیشو تو موهاش برد و نفس عمیقی کشید
بوی پاک و معصوم نوزادارو میداد
شیرین و معصوم
با حلقه شدن دستای پری دور گردنش و نفس های کوتاه و منظمی که به گردنش میخورد لبخند کوچک و تلخی زد

برای مردی که معشوقه اش شمشیرشه،بغل کردن یه موجود ظریف و شکستنی سخت ترین کار ممکنه
حسش مثل حس کسیه که برای اولین بار یه نوزاد و بغل کرده
میترسید بهش صدمه بزنه
نکنه زیادی فشارش بده
نکنه دردش بگیره
نکنه اشکشو دوباره در بیاره
نکنه اذیت بشه
سرشو خم کرد و به چهره ملتهب از گریهٔ پری کوچولو نگاه کرد
جوری که سرشو رو شونه اش گذاشته بود
لپ سمت چپش بخاطر قرار گرفتن سرش رو شونه مرد حالت بامزه ای گرفته بود و لبای پف کرده اش غنچه شده بود و موهاش تا روی نیمی از چشماشو پوشونده بودن^^
دستشو به قصد نوازش گونه پری بلند کرد ولی در میان راه ایستاد
به دستش نگاه کرد
میترسید
از اینکه زبری دستاش رو پوست سفید و لطیف پری کوچولوش خش بندازه

از کِی
دقیقا از کی اینقدر براش مهم شده بود
چرا نمیتونست بدون ترس به پری دست بزنه
مگه کاپیتان نگفته بود اختیار تمام و کمال پری دست اونه
‌پس چرا نمیتونست هر کاری میخواد بکنه
چرا نمیتونست اشک پری کوچولوشو ببینه

این روزا حس های جدیدی رو تجربه میکرد
حس هایی مثل ترس
مثل بال بال زدن پروانه ها تو بدنش
مثل جمع شدن قلبش
مثل درد گرفتن قلبش
مثل علاقه
مثل...
آدم معمولیا چی بهش میگن؟!
آها
مثل عشق

دستشو آروم پایین آورد و روی کمر پری گذاشت
موهاشو بوسید و عطرشو بویید

-تو برا قلب سنگیم خطرناکی پریزاد قلبم

از قایق پیاده شد و نیم نگاهی به کشتی انداخت
نقشه تو دستاشو باز کرد و نگاهی سرسری بهش انداخت و سمت افرادش برگشت

-خب!خودتون میدونید خیلی وقته برای این گنج،نقشه و برنامه ریختیم

سرشو کمی خم کرد و نگاه ترسناکشو به افرادش دوخت و با صدای آروم تری که ترسو به جون افرادش می انداخت ادامه داد

-پس فقط کافیه دست از پا خطا کنید..فک میکنم بقیشو خودتون بدونید
متوجه اید؟!

*بله کاپیتان*

برگشت و به فضای سبز و کمی تاریک مقابلش نگاه کرد
-بریم شکار گنج!!

~𝚈𝙸𝙽☯︎𝚈𝙰𝙽𝙶~Where stories live. Discover now