part¹⁸~𝐬𝐰𝐞𝐞𝐭 𝐩𝐚𝐢𝐧~

201 59 48
                                    

_جیمین...

نگاهشو متعجب در صورت پسر چرخاند

_ج‍..جیمین..؟!

پسرک دامن لباسش را در دست گرفت و خودشو به پشت صندلی رساند

+سرورم

زمزمه کرد و طناب ها را یکی پس از دیگری گشود

یونگی مچ دست هاشو کمی نوازش کرد و دوباره نگاه متعجبشو به پسرکی داد که لباس های بانوان دربار رو بر تن کرده بود

جیمین دست های امپراتور رو گرفت و سمت قسمت شرقی زندان کشید

+باید بریم سرورم،باید بریم

پیشکار جوان ایستاد و قسمت پایین لباسش رو پاره کرد
به چهره شوکه امپراتور لبخندی زد

+حالا راحت ترم

با برخورد تیری کنار سر پسر جوان و بعد از آن صدای نگهبان
نگاه هردو رنگ شوک و ترس گرفت
یونگی دست کوچک و سرد پیشکار جوانش را گرفت و به سوی در شرقی فرار کرد

از زندان که خارج شدند لحظه ای صدای نگهبان ها قطع شد
اما فقط برای لحظه ای

•••

_کاپیتاننننن

هوسوک با چهره ای سرد نگاهشو از چوب میزی که با خنجر نقاشی اش کرده بود گرفت و به نگاه مصمم نامجون داد

+آماده اید؟!

_کاملا آماده ایم قربان

هوسوک سمت صندوقچه ای رفت که گوشه اتاق روی میزی قرار داشت
دستشو سمت گردنش برد و دور کلیدی که به گردنش آویخته بود حلقه کرد
در صندوقچه رو باز کرد

+وقت جنگه عزیزکم.....

•••

نامجون شمشیرشو از گوشه اتاق برداشت و سمت در رفت

_بدون خداحافظی قلب من ؟!

نامجون سعی کرد برنگرده
سعی کرد در برابر تصمیم قلبش برای در آغوش گرفتن پسرک پریزادش مقاومت کنه
میدونست دیدن چهره پریزادش مانعی میشه در برابر انجام وظیفه اش

چشماشو بست و اجازه داد قلب رنجورش ناراحتیشو با ریختن قطره ای اشک نشان دهد
بزاقشو بلعید و لبخند تلخی زد
دستشو سمت در برد و دسته آهنی در رو گرفت
لبخند تلخی زد

+بدون خداحافظی قلب من.....

•••

~𝚈𝙸𝙽☯︎𝚈𝙰𝙽𝙶~Where stories live. Discover now