به دریای آروم چشم دوخت
دستشو روی لبه چوبی کشتی کشید و لبخندی زد
نیمه شب بود و ماه روشن با تاریکی دریا تضاد جالبی ساخته بود
با ایستادن شخصی نگاهشو به لبخند زیبای زن داد-دالزی
+بله امپراتور سابق
تکخند زیبایی زد
-بنظرت باهاش کنار میاد
دالزی نگاهشو به نیم رخ مرد داد
+جیمین بهترین و با اعتماد ترین شخص برای جانشینی شماست
درسته که با بی رحمی تمام مسئولیت به این سنگینی و سختی رو بهش سپردی ولی اون قویه....دستشو روی شانه مرد گذاشت و کمی فشرد
+از پسش بر میاد...
-ولی اینکه دیگه همراهم نیست...باعث میشه حس کنم یه چیزی کمه...در واقع دلم براش تنگ شده
+مطمئنم امپراتور از شما دلتنگ تره یونگی شی......
یونگی تلخندی به جادوگر کنارش زد و سمت اتاقک چوبی قدم برداشت ولی با حرف زن دوباره ایستاد...
-افسانه درست بود
پادشاهی مین و حکومت مین سوگا به پایان خودش رسید ولی نه به دردناکی که بقیه فکرشو میکردن
تو بین عشق و قدرت عشق رو انتخاب کردییونگی لبخندی زد و دوباره قدم هاش رو در پیش گرفت
به اتاقک چوبی که رسید
لبخندی زد و وارد شد و در رو بست و بهش تکیه داد
مرد پشت میز توجه اش به یونگی جلب شد و لبخند زیبایی تحویلش داد-کاپیتان
هوسوک تکخندی زد
دستاشو به لبه های میز گرفت و آروم بلند شد+جانِ من خون شیرینم
یونگی سمت پسر که حالا ایستاده بود قدم تند کرد
در حرکتی ناگهانه انگشتان دست راستش را در انگشتان دست چپ مرد گره زد و کمرش رو چسبیدبه چشم های متعجب مرد جوان تر لبخندی زد
-با من برقص کاپیتان
•••
-پریزاد؟!
جین لباسشو از تنش در آورد و با لباس نازک سفیدی زیر ملافه گرم و نرمش خزید و بی توجه به مرد چشماشو روی هم گذاشت
نامجون با بی توجهی که بهش شد عصبی پسر ظریف کنارش رو به آغوش کشید و تنشو به خودش چسبوند
پشت گردن پری درون بغلش رو بوسید-قلب من باهام قهره؟!
جین اخمی کرد و به دست بزرگ نامجون که روی شکمش قرار داشت چنگ زد
+از شمشیرت بدم میاد جونا
نامجون خنده بلندی کرد و پسر رو بیشتر به خودش فشرد
سعی کرد کلمه ای برای حسش نسبت به پسر پیدا کنه
ولی اونقدر حسش شدید و شیرین بود
که ترجیح داد اون حس زیبا رو تا خود صبح با بوسه های عاشقانه اش به تن و صورت پری مورد علاقه اش هدیه بده•••
-بهت گفته بودم مثل خرگوش هایی...؟!
جئون لبخندی زد و کتاب بین دستاشو کنار گذاشت و به تهیونگ نگاه کرد
+خرگوش ؟!
تهیونگ لبخندی به پسر زد و دستاشو دور گردنش حلقه کرد و بینی هاشونو به هم مالید
-اره...خرگوش سفیدی که حالا زیادی گنده شده..
جئون تکخندی زد و پهلوهای مرد بزرگ تر را گرفت
پیشونی مرد رو بوسید و به برق چشم های معشوقه اش چشم دوخت....•••
نفس عمیقی کشید و به گل های باغچه سلطنتی چشم دوخت
بی توجه به نگاه های بقیه روی زمین نشست و با پشت دستش گلبرگ های گل کوچکی که نظرش رو جلب کرده بود رو نوازش کرد-سرورممم
با ابروهای بالا پریده به فرمانده آتو نگاه کرد
+چیزی شده فرمانده
فرمانده سرشو پایین انداخت و بعد از جمع کردن لبخندش سرشو دوباره بلند کرد
-کشتی دزد دریایی معروف ~جانگ هوسوک~...
امپراتور جوان بین حرف های فرمانده پرید
+کاپیتان.... کاپیتان جانگ هوسوک فرمانده...
فرمانده لبخندی زد
-کشتی دزد دریایی معروف~کاپبتان جانگ هوسوک~ در آب های ما دیده شده
امپراتور جوان لبخند قشنگی زد و نگاهشو از فرمانده گرفت و به نوازش گل محبوبش ادامه داد
+طبق قوانین عمل کن هر چند...
بلند شد و به سمت فرمانده رفت و مقابلش ایستاد
+هیچ کس قادر به متوقف کردن اون کشتی نیست فرمانده...
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مشکل اصلی هر رمانی این است که بلاخره تمام میشود.
انها تورا اغوا میکنند، با تو معاشقه میکنند.
تو با همه وجودت غرق انها میشوی، همه متعلقات و روابط دنیوی خود را در استانه انها جا میگذاری، از اینکه غرق انها شدی لذت میبری، نمیخواهی تعلقات و روابط دنیوی خودرا پس بگیری.
اما یک باره به خود میایی و میبینی همه انچه به ان دلبسته بودی تبخیر شده و تمام شده است؛ کتاب را ورق میزنی، هیچ چیز باقی نمانده است.~ویمینتون دارم~
YOU ARE READING
~𝚈𝙸𝙽☯︎𝚈𝙰𝙽𝙶~
FanfictionComplete~ -اوهوم..تو میشی بره و من گرگ من باید دنبالت کنم تا بگیرمت و بعد جاهامون عوض میشه . . couples:sope,kookv,namjin Start: ~1 November 2021~ End:~3 September 2022~