Crazy Bitch

part 5💖

پارت پنجم

متنی که در این علامتا " " قرار میگیره یعنی فرد تو خاطرات گذشتش غرق شده
و به صورت فیلم تو ذهنش پخش میشه.

جین

دیگه توی سازمان کار نمیکردم چون بهای آزادیمو داده بودم.

الان خودم تک و تنها تو یه خونه کوچیک اما دلنشین زندگی میکنم . گربه پشمالوی نارنجی رنگی که روی پاهام قرار داشت رو نوازش میکنم و به چشمهای ابیش که به من نگاه میکردن زل زدم.

میگن اگه کسی با خودش حرف بزنه، یعنی یه آدم دیوونه اس.

اما این آدم دیوونه کسی رو نداره به حرفاش گوش بده؛ پس با خودش حرف میزنه تا هر چی تو دلش هست رو بریزه بیرون.

گربه کوچولو میوای کرد و دستشو لیسید

موهاشو نوازش کردم و گربه روی زمین گذاشتم.

به آینه قدی روبروم نگاهی انداختم

آزاد شدم ولی با این حال دیگه حس میکنم خوشحال نیستم.

اگه با خودم رو راست باشم، دیگه خیلی وقته که نمی تونم لبخند بزنم یا بخندم. یادم رفته خندیدن چطوریه..

تنها چیزی که بلدم گریه کردن و خود خوری کردنه

منتظر موندم تا کسی که توی اینه بود جوابم رو بده.

ولی فقط بهم نگاه کرد و چیزی نگفت.

تک خنده ای کردم و دیوونه ای به خودم گفتم.

بیکار موندن توی خونه باعث میشد افسردگیم بدتر بشه و افکار پوچ و بی معنی به ذهنم خطور کنه پس حتما باید به جور خودمو سرگرم بکنم که اسم خودمم یادم بره.
........

جونگ کوک

با عصبانیت به سمت پدرم که ریلکس به میز کارش تیکه داد چرخیدم.

_پدر ... میدونم کار هایی که برام تا حالا انجام دادی به خاطر این بود که خیلی نگران من بودی که نکنه یه موقع آسیب ببینم.

ولی استخدام بادیگارد برای من یکم زیاده روی نیست؟ یعنی من اونقدر بی عرضه ام که نتونم از خودم مواظبت بکنم؟

پدرش ليسي به آبنباتش زد و با بی تفاوتی گفت:

* تو متفاوتی پسرم خودت خوب میدونی این جامعه کثیف تحمل کسی رو نداره که باهاشون فرق داشته باشه ! ادمای سواستفاده گر زیادی میخواستن تورو بدزدن و روت آزمایشهای مختلفی انجام بدین تا در نهایت بمیری!

آهی کشیدم و دستی به موهام کشیدم.

از وقتی بچه بودم، آدمهای زیادی دور و برم می پلیکیدن. میخواستن یه جورایی توجه منو جلب کنن. اون موقع خوش می یومد که بهم توجه بکنن.

من بچه بودم و چیز زیادی از دنیای ادم بزرگا نمی دونستم.

پس خیلی خوشحال بودم چون هر کاری که میگفتم برام انجام میدادن و در عوض ازم می خواستن باهاشون برم بیرون تا باهمدیگه به گردش بریم.