لباس هاش رو با ست کرم راه راهش که تازه خریده بود عوض کرد و بعد از روشن کردن قهوه ساز به سمت پنجره نیمه باز رفت تا با بستنش، مانع ورود هوای سرد پاییزی بشه...
دستی به موهای سیاه لختش کشید.
دستگیره ی پنجره رو گرفت تا قفل کنه ولی با دیدن مردی که سخت مشغول تعمیر ماشین قرمز رنگ بود، دستش بی حرکت موند و نگاهش قفل رو حرکات ریز پسر مکانیک شد.پسر مکانیک جوری با آچار به جون موتور ماشین افتاده بود و با اون دستای تتو شده محکم پیچ هارو میچرخوند، که هر نگاهی رو جذب خودش میکرد...
چه برسه به پسر موسیاهی که دوسال بود با دیدن این همه زیبایی قلبش به تکاپو می افتاد ولی صاحبش بی خیالی میکرد و از زیر تلاش های قلبش در میرفت.لباشو محکم رو هم فشرد و با بستن یکدفعه ای پنجره و کنار کشیدن پرده ی توری آبی رنگ به منظره ی فوق هات پشت پنجره پایان داد.
با قدم هایی سریع خودشو به قهوه ساز رسوند و با زدن دکمه ی خاموش، اجازه ی استراحت رو به دستگاه داد.
ماگ قهوه ش رو از کابینت بالای سرش بیرون آورد و با ریختن قهوه ی آرام بخش و گرم مورد علاقه ش به سمت کاناپه رفت.
مجله ی روی میز رو برداشت و مشغول خوردن قهوه و خوندن محتوات داخل مجله شد.خونه نشینی باعث شده بود به خیلی از کارها علاقه مند بشه... از خوندن مجله هایی که یه زمانی بدون حتی کوچکترین توجهی دورشون مینداخت، تا دقیق شدن رو حرکات برج غرور تو خونه ش...
اون پسر مکانیک با اینکه دوسال از ازدواج باهاش میگذشت ولی هنوز دیوار مقاومتش رو پایین نیاورده بود و این حرص جیمین رو درمی آورد...
نه اینکه ازش بخواد باهاش وقت بگذرونه و یا مثل ذوج های دیگه باهم باشن... اصلا!
جیمین فقط میخواست تحویل گرفته بشه...!
نادیده ش نگیره و جلو چشم جیمین با دخترها و پسرها لاس نزنه!
این خواسته ی زیادی نیست، نه؟با تکون دادن سرش افکار بهم ریخته رو از خودش دور کرد تا بتونه برای نیم ساعت هم که شده از تنهایی لذت ببره و قهوه ش رو بدون نگرانی میل کنه!
____با محکم کردن پیچ و زدن روغن به موتور تازه تعمیر شده ی ماشین نگاه کوتاهی به پسر موسیاه پشت پنجره انداخت و دوباره مشغول کارش شد.
بعد از دو دقیقه و تموم شدن اون نگاه خیره نفس راحتی کشید و به کارش ادامه داد.
وقت هایی که پسر پشت پنجره بهش خیره میشد اعصاب نداشته ش بیشتر بهم می ریخت و دوست داشت همون لحظه، با اجر اون پنجره ی لعنت شده رو ببنده تا دیگه اون نگاه خیره رو، روی خودش حس نکنه!با زنگ خوردن ناگهانی موبایلش، دستای روغنی شو با پارچه ی رو کاپوت نیمه باز ماشین، تمیز کرد و موبایل رو از تو جیبش بیرون کشید.
با دیدن اسم مخاطب لبخندی زد و تماس رو وصل کرد...
به محض برقراری تماس، صدای دلنشین عشق زندگیش تو مغز خسته ش طنین انداز شد.
YOU ARE READING
𝑯𝒐𝒍𝒅 𝑶𝒏
Romance°•فول پارت فیکشن: صبر کن! °•کاپل: کوکمیـن °•کاپل فرعی: تهیونگ و... °•ژانر: رمنس، انگست، درام، اسمات(هپیاند)