❥︎𝑃𝑎𝑟𝑡²⁸

1K 202 49
                                    

جدیدا خوابی نبود تا چشم های خسته ش رو مهمونش کنه.
لاغر شده بود.
حتی از جیمین هم لاغر تر... این همون خاصیت عشقه؟
که وقتی عشقت درد میکشه تو بیشتر حسش میکنی؟

پیشونیش رو چندبار بوسید و ملافه رو روش مرتب کرد و اروم طوری که بیدارش نکنه از تخت پایین اومد.
به سمت دستشویی رفت و از اینه به صورتش خیره شد.

زیر چشماش کبود شده بود... اثر بی خوابی های روزانه ش.
آبی به صورتش زد و به اشپزخونه رفت تا صبحانه ای مقوی برای چشم وحشی آماده کنه.

امروز باید به دکتر میرفتن‌.. اولین شیمی رمانی عشقش!

_قراره شاهد دردکشیدن هات بشم عشقِ من! ... منی که تحمل ناراحتیت رو ندارم انقدر قوی هستم که بتونم نابود شدنت جلو چشمام رو ببینم و دم نزنم؟

حرف هاش قلبش رو زخم انداخت.
آهی کشید و دست به کار شد.

میز رو کم کم چید و قهوه هارو آماده کرد و داخل ماگ ریخت.
ماگ های قهوه رو کنار بشقاب پنکیک کاراملی روی میز گذاشت و به سمت اتاق رفت تا فرشته ی معصومش رو بیدار کنه.

لبه ی تخت نشست و روش خم شد.
بدنش رو تو خودش مچاله کرده و نیمی از صورتش رو زیر ملافه مخفی کرده بود.

جونگ‌کوک ملافه رو اروم کنار زد و تیشرت سیاهش رو بالا زد.
سرش رو زیر تیشرت فرو برد و نقطه به نقطه ی اون پوست صاف و مخملی رو که حالا کبودی های ریز و درشتی روش خودنمایی میکرد، بوسید... اون کبودی ها از علائم بیماری جیمین بود..

_بیدار نمیشی مخملی؟

جیمین تکون ریزی خورد و لبخند زد.
بیدار شدن با بوسه های ملایم جونگ‌کوک روی پوستش بهترین صبح عمرش رو براش رقم میزد.

جونگ‌کوک با شیطنت نیپل قهوه ایش رو داخل دهنش کشید و مکید.
جیمین ناله ی کوچکی کرد و دستش رو داخل تیشرتش برد و موهای جونگ‌کوک رو چنگ زد.

_نکن بیبی!

جیمین با صدای ملایمی گفت و سر جونگ‌کوک رو از یقه ی تیشرتش بالا کشید.
حالا صورت هاشون روبه روی همدیگه بود.
جیمین چشم های خواب آلودش رو باز کرد و خمازه ای کشید که انگشت اشاره ی جونگ‌کوک بالافاصله داخل دهنش قرار گرفت.
انگشتش رو گاز گرفت و خندید.

_اخ.. این صبحانه نیست جیمینا..

چونه ی جیمین رو به تقلید گاز گرفت و سرش رو داخل گردنش مخفی کرد.

_یااا.. اینم صبحانه نیست آقای جئون!!

جیمین غرغر کرد و سعی کرد سر جونگ‌کوک رو از گردنش بیاره بیرون چون نفس های داغی که به پوست حساسش میخورد باعث میشد گرمش بشه..

_کوکاه؟

_جانم؟

_کوک؟

_جانم بیبی؟

𝑯𝒐𝒍𝒅 𝑶𝒏Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin