𝑯𝒐𝒍𝒅 𝑶𝒏

❥︎𝑃𝑎𝑟𝑡 ⁶

_کی بهت اجازه داد از پنکیک های خوشمزه ی من بخوری؟

جیمین به محض گفتن حرفش با اخم کمرنگی رو به روی جونگکوک مسخ شده ایستاد و چنگال رو از دستش گرفت.

جونگکوک با دیدن جیمین تو پیراهن خودش، و اون شلوارک زرد رنگ که پایین پیراهن خودنمایی میکرد و اون رون های سفید پر... مسخ شده به جیمین خیره شد...

طوری که حتی براش مهم نبود پسر کوچکتر چه فکری درموردش میکنه!

فقط نگاهش رو دوخت به پیراهن مردونه ش تو تن جیمین که به طرز بی رحمانه ای دلبری میکرد...

جونگکوک به خودش میبالید که صاحب اون پیراهنه!
ولی صاحب کسی که الان تنش کرده که نیست!
هست...؟

الان که فکرشو میکرد چرا نباشه؟؟

جیمین بااخم کمرنگی ضربه ای به شونه ی جونگ‌کوک زد تا دست از زل زدن بهش برداره...
داشت معذبش میکرد..
حالا که فکرش رو میکرد پوشیدن این پیراهن مزخرف ترین کار بوده.

_هی... به چی زل زدی؟

جونگکوک با ضربه ای که به شونه ش خورد، نگاه خیره ش رو از پسر برداشت و با قورت دادن آب دهنش سعی کرد تیله های مشتاق چشماش ر‌و به هر جایی غیراز پسر کوچکتر بدوزه...

_میشه از پنکیک هات بخورم؟

جیمین که حرف جونگکوک با اون لحن مظلوم رو شنید ابروش رو بالا انداخت...
با خودش فکر کرد اون پسر یه چیزیش شده...!
قطعا این جونگ‌کوک با جونگ‌کوک دوروز پیش فرق داره!

امروز خودش هم تو مود خوبی نبود و از اون جایی که از اول هم میخواست از پنکیک هاش به پسر موخرمایی بده پس با تکون دادن سرش بشقاب پنکیک رو به سمتش هل داد...

_بخور...

جونگکوک با خوشحالی شروع به خوردن کرد تا از فکر کردن به اون پیراهن فاکی و اندام زیرش دست برداره...

با بیرون رفتن جیمین از اشپزخونه با نگاهش تا روی کاناپه تعقیبش کرد...

محض رضای خدا اون حتی وقتی روژا هم پیراهن هاش رو میپوشه براش به این اندازه جذاب نبوده!

لیوان آبی برای خودش ریخت و بعد از خوردن چند تیکه ی دیگه از اون پنکیک های خوشمزه، بعد از شستن چنگال و لیوانش، به سمت کاناپه ی پسر کوچکتر رفت و روبه روش نشست..

جونگکوک قرار نبود با دیدن جیمین تو پیراهن خودش ماجرای دیشب از یادش بره...
باید دلیل کتک خوردنش رو می‌فهمید حتی شده به زور.
این رو تا حدی حق خودش میدونست!

لباش رو تر کرد و به چشمای متعجب جیمین نگاه کرد...

_جیمین... ماجرای دیشب چی بود؟

جیمین با به یاد آوردن اتفاقات دیشب عصبی پاش رو تکون داد و از نگاه کردن به جونگکوک امتناع کرد...