بلاخره بعد از 18 روز شرط ووت رسید😐💔
این پارت هم شرط ووت میذارم:)
ببخشید که شرط میذارم ولی اگه شرط نذارم هیچکس ووت نمیده 🙂کوکی بعد از رفتن ته آهی کشید و سرش رو روی فرمون ماشین کوبید و زیر لب نالید:+تـه.. تــهه.. من متاسفم.. من..واقعا..متاسفم.. برای همه چیز... کوکی رو ببخش! کاش میتونستم بهت بگم که داری اشتباه میکنی!
بغض سنگینی که تا الان به خاطر غرورش توی گلوش خفه شده بود، شکست و قطره های گرم اشک پشت سر هم رو گونه هاش فرود اومدن!
با شنیدن صدای موبایلش سرش رو از روی فرمون ماشین برداشت و به صفحه ی موبایلش نگاه کرد.
نه واقعا الان نه!
اون الان نباید زنگ بزنه و بدبختیاشو بهش یاد آوری کنه!
بار دیگه محکم سرش رو به فرمون کوبید و بعد از زدن پاسخ، موبایل رو در گوشش قرار داد.
_بله قربان.
+چندبار باید یادآوری کنم که من رو پدر صدا بزنی جئون جونگکوک!
کوک نفسش رو به آرومی خارج کرد و گفت:_بله معذرت میخوام پدر.
پدر بدون توجه به معذرت خواهی پسرش ادامه داد:+خواستم سوپرایزت کنم پسرم.
شنیدن این حرف از پدرش باعث شد تهِ دل کوکی خالی بشه.
با تردید پرسید:_چه سوپرایزی پدر؟
صدای خنده های رو اعصاب جئون جان سو از پشت موبایل بلند شد و بعد از چند ثانیه گفت:+ترسیدی پسربابا؟
کوک اخماشو توهم کشید و گفت:_ برای چی باید میترسیدم؟ از ایتالیا چه خبر؟
صدای بم و عمیق پدرش باعث شد روح از تنش پر بکشه.
+من از ایتالیا خبری ندارم. چون الان توی عمارت جنگلی هستم جانگکوک.
کوک دستش رو بلند کرد و روی پیشونیش کوبوند.
حالا که کمی میخواست با برادرش آرامش رو تجربه کنه همه چی خراب شد.
با صدای آروم تری نسبت به قبل طوری که نا امیدی از لحن حرف هاش مشخص بود گفت:_پس همین الان برای ملاقاتتون حرکت میکنم پدر.
YOU ARE READING
𝐏𝐀𝐈𝐍!
Fanfictionتهیونگ پسری که از بیماری چند شخصیتی رنج میبره بعد از چهار سال دوری از اطرافیانش وقتی که حالش کمی بهتر میشه به سئول برمیگرده و به همراه برادرش جیمین برای نابودی بلک سوان میجنگه! دریغ از اینکه بدونه بلک سوان... °ژانر: جنایی، رمنس، اسمات، روانشناسی،مرم...