خیلی طول نکشید که با غذا به اتاق جیمین برگشت.
جیمین روی تخت نشسته بود و بهش نگاه میکرد.
جلو رفت و گوشه تخت نشست.
تهیونگ به گرمی پرسید:
+حالت خوبه جیمینی هیونگ؟!
جیمین باز هم از اون لبخند های گل و گشادش زد و گفت:
_معلومه که خوبم. من تا وقتی که ریشه ی بلک سوان رو نخشکونم نمیمیرم نترس!
ته نفسشو صدا دار بیرون داد و گفت:
+بلک سوان؟!
_اوه غذا خریدی!
این صدای ضایع جیمین بود که تلاش میکرد بحثو عوض کنه.
تهیونگ هم باهاش همکاری کرد و سری تکون داد و گفت:
+آره خوب غذا بخور که صبح مرخص میشی!
جیمین درحالی که دهانش از غذا پر بود خنده ای کرد و گفت:
_ایول خوبه که میتونم سریع به ماموریت برگردم!
ته از غذا خوردن دست برداشت.
نگاه غمگینی به برادرش انداخت.
+هیونگ! دفعه ی بعدی میکشنت تو رو خدا یکم به خودت فکرکن!
جیمین باز هم لبخند درخشانی حواله ی ته کرد وگفت:
_تهته ی من میدونی از اینکه بعد از مدت ها دارم یه حسی توی صورتت میبینم چقدر خوش حالم؟!
تهیونگ متعجب پرسید:
+منظورت چیه هیونگ!
جیمین با مهربونی گفت:
_به خودت نگاه نکردی ته ته؟! تو نمیخندی..نگران نمیشی...عصبی نمیشی...اخم نمیکنی...و حتی زیاد با کسی حرف نمیزنی!
جیمین کمی صبر کرد تا غذاش از گلوش پایین بره و ادامه داد:
_ولی امروز به یمن اتفاقی که برام افتاد من تونستم نگرانی و عصبانیتت رو ببینم و حتی الان هم داری باهام حرف میزنی!
تهیونگ با لحنی که نهایت غم توش موج میزد با شرمندگی گفت:
+اممم جیمینی هیونگ! من... من واقعا متاسفم.. متاسفم که نمیتونم برای اطرافیانم چیزی جز یک مجسمه ی سنگی باشم!
جیمین هیچ وقت به این اندازه از شنیدن چیزی قلبش درد نگرفته بود...
اون لحن و اون حرف از ته ته یِ قوی و محکمش بعید بود.
لب باز کرد تا به برادرش بگه که میدونه اثرات داروهاشه و کاملا درکش میکنه ولی تهیونگ از جا بلند شد و بهش اجازه ی حرف زدن نداد.
به در اتاق که رسید بدون اینکه برگرده خطاب به جیمین گفت:
+ برای امشب دیگه واقعا کافیه! تو باید استراحت کنی هیونگ..فردا باهم حرف میزنیم.

KAMU SEDANG MEMBACA
𝐏𝐀𝐈𝐍!
Fiksi Penggemarتهیونگ پسری که از بیماری چند شخصیتی رنج میبره بعد از چهار سال دوری از اطرافیانش وقتی که حالش کمی بهتر میشه به سئول برمیگرده و به همراه برادرش جیمین برای نابودی بلک سوان میجنگه! دریغ از اینکه بدونه بلک سوان... °ژانر: جنایی، رمنس، اسمات، روانشناسی،مرم...