پارت سوم

501 161 42
                                    

سلامی به ریدرهای عزیز بازگشت
رَسا هستم
خواستم یه نکته‌ای رو بگم
من تا جایی که امکانش هست توضیحاتی راجب به بیماری سهون رو در طول و درون داستان بهتون میگم تا راجب بهش اطلاعات خوبی داشته باشم و با توجه به اینکه قوانین ژانر امگاورس امکان تغییر داره، پس اگه یه جاهایی هماهنگی بین واقعیت و داستان نبود، این رو بدونید که با آگاهی در داستان اومده و من تا جایی که بشه سعی میکنم از واقعیت این بیماری فاصله نگیرم!
یه تشکر ویژه از ریدرهای ورژن دوم داستان، که خیلی خوب و طبق چیزی که انتظار داشتم، همراهیم میکنن!


-این هم شارژر... آخریش
نگاه سرسری به وسایل چیده شدهٔ روی تخت انداخت 
سری به نشانه تایید تکون داد 
:ممنونم... وصیت نامه؟
دختر جوان تکه برگه‌هایی رو از کیف سفید رنگش بیرون کشید و رو به مرد جوان گرفت 
-تمام مدارک ضروری که پیشت بود هم...
پوشهٔ مشکی رنگی رو به تکرار به دست مرد سپرد 
-اینجاست
همراه با اخم ظریفی روی صورت، پاکت اصلی وصیت‌نامه رو بیرون کشید 
:کمکم کن تا سالن بریم 
پشت ویلچر مرد قرار گرفت و به آهستگی حرکت کرد 
در اتاق رو باز و وارد راهروی کوچک زیر پله شد
مادام با شنیدن صدای باز شدن در اتاق، خودش رو به سرعت رسوند 
هیکل نسبتا تپل و قد بلندش سریعا پیش چشم مرد نمایان شد 
٫ارباب سهون!
همراه با حفظ کردن لحن ملایم و لبخند ظریف روی لب‌هاش رو به زن خواهش کرد 
:مادام! میشه وسایلم رو تو اتاق بچینین؟ متاسفم که باعث زحم...
سریعا قدمی به پیش برداشت 
چشم‌های کوچک و گرد روشن رنگش رو به امگا دوخت 
٫ابدا ارباب سهون این طور‌نگید، تا قبل از خواب اتاقتون حاضره
سری به نشانهٔ قدردانی تکون داد 
:ممنونم 
هایدی، مسیر ویلچر رو به سمت سالن ادامه داد 
با رسیدن به فضای بزرگ و مستطیل شکل هال عمارت، حضور اعضای خانواده کیم که شامل ارباب دوم کای، پسرش یونگ پو و همسرش میشد، به نظر سهون اومد
اخم‌هاش رو در هم کشید 
حضورش توسط هایدی اعلام شد 
-اقای کیم..ما اینجایمم
پاکت وصیت‌نامه روی پاهای نشسته بر ویلچرش قرار داشت و نگاه نافذ و تیزش مستقیم به پیش رو خیره بود 
صندلی فلزی چرخ‌دار درست در قسمت خالی و جایی که رد نگاه مرد به تمامی افراد اشراف داشت، توقف کرد
توجه هر سه فرد به وکیل جوان جلب شد
به چشم‌های مرد۳۶سالهٔ پیش روش خیره نگاه کرد 
: برای اعلام وصیت‌نامه دور هم جمع میشیم! 
ارباب کیم با نگاهی خونسرد، خیره به مرد جوان تر شد اما سهون به وضوح تکون خوردن بی اختیار بانوی عمارت رو از گوشهٔ چشم دید 
+میتونید راحت باشید خانم کلر...بنشینید 
دختر جوان با تشکر زیر لبی، مودبانه بر مبل سمت چپ وکیل جای گرفت 
+شروع کن جناب وکیل 
نگاه تیز و موشکافانهٔ وارث خانواده کیم، به وضوح روی پدرش و مهمان ویلچر نشینش پرسه میزد و اون حالا به طور کامل علت حرف‌های پدرش دربارهٔ سخت و ثابت‌قدم بودن امگای مریض رو میفهمید 
پلمپ و مهر قرمز رنگ روی برگهٔ کاهی توسط سهون به نظر افراد رسید 
با احتیاط پاکت رو پاره کرد و تکه کاغذ رسمی رو رو به جمع گرفت تا دست خط اقای کیم فقید و مهر سبز رنگ زیرش رو نشون بده 
:حالا...شروع میکنم 

𝑭𝒊𝒄𝒕𝒊𝒐𝒏 ➪ Revenir---Kaihun VersionDonde viven las historias. Descúbrelo ahora