پارت هشتم

319 106 35
                                    

پیک کوچیک سوجو رو‌ سر کشید 
نگاه خمارش رو به دختر جوان پیش روش داد 
صدای غر زدن‌ها و از دلخوری گفتن‌هاش رو با جان و دل به جان خرید 
٫ دو هفتهٔ پیش هایدی...ما دو هفتهٔ پیش قرار بود در هلند ازدواج کنیم و حالا کجاییم؟! زیر چادر یه رستوران کوچیک خیابونی دارم به مست کردن دوست دخترم نگاه میکنم! 
خمار و‌نیمه مست چشم‌هاش رو به دختر پیش روش دوخت
-میدونم عزیزم...میدونم آلفا!
دختر مو کوتاه به سمت دختر مست خم شد و غرید 
٫این آلفا جوری به فاکت میده تا هوس افتادن دنبال کون اون اوه سهون عوضی و دیگه نکنی!
-اون‌تنها دوستمه شین هه! 
٫ و من تنها آلفا و جفت تو! 
عقب کشید و به صندلی پشتش تکیه زد 
هایدی دست از نوشیدن برداشت و متقابلا به عقب برگشت 
-داره یکارایی میکنه که، من و میترسونه! نمی‌خوام ریسک کنم و...بذارم تنها خودش رو به کشتن بده! 
٫به جهنم که خودش و به کشتن میده اون اگه دوست خوبی برات بود تو از اینکه بهش بگی با منی نمیترسیدی! من نمیخوام از دستت بدم هایدی میفهمی؟! اون مرتیکهٔ وکیل اگه گیه و کونش و‌به بقیه میده تو چرا نتونی همسر و هم خواب من باشی؟! همجنسگرا بودن اون بد نیست و برای تو بده؟! 
کلافه پلک‌هاش رو‌به هم فشرد و زمزمه کرد 
-شین هه...بیا بریم خونه...من...من خوب نیستم! 
عصبی نگاهی به صورت سرخ شدهٔ دختر انداخت 
بلند شد و با گذاشتن پول روی میز به دوست دختر بی حالش کمک کرد تا به سمت ماشین حرکت کنن
بعد از نشستن پشت فرمون و بستن کمربندش
مطمعن از خوابیدش شد و به آرومی تلفن همراهش رو برداشت 
با زدن رمز واردش شد و در اولین ردیف شماره ها اسم سهون به چشمش اومد 
نیم نگاهی به هایدی انداخت و زمزمه کرد 
٫متاسفم سوییتی ولی...من باید برای خودمون یه کاری کنم!! 
شماره سهون رو لمس کرد و از ماشین پیاده شد
حتی یک درصد قصد نداشت تا اجازه بده هایدی از این تصمیمش چیزی بفهمه 
بلافاصله با خوردن سومین بوق صدای آرام مرد در گوشش پیچید 
:هایدی؟ 
٫هایدی نیست...من شین ههم...لی شین هه! 
یک لحظه مکث و صدای نگران سهون پوزخند روی لبش رو عمیق تر کرد 
:تو دیگه چه خری هستی؟؟ گوشی دست تو چیکار میکنه؟؟
٫نگران این بی ادب بودنت نیستی؟ برات حرف در میارن مالک هتل!
:هایدی کجاست؟
اخم‌هاش رو‌ در هم کشید و خشک و جدی اعلام کرد 
٫من کسیم که هیچ شناختی ازش نداری...من دوست دخترشم! 
:چی؟
٫فردا صبح به صرف صبحانه تو رو به رستورانم دعوت میکنم... آدرسش رو برات می‌فرستم! لازمه که حرف بزنیم!

_کی بود؟
گیج و نگران به صفحه خاموش شده گوشی خیره شد 
به سمت سوهو برگشت 
: می‌گفت دوست دختر هایدیه! 
مرد چینی به سرعت واکنش نشون داد 
_لی شین هه؟! 
سهون شکه شده اعلام کرد 
:این چه وضعیه هیونگ؟؟؟ هایدی دوست دختر داره؟!!
سوهو قدمی به عقب برداشت و از روی تخت بلند شد 
با اخم‌هایی در هم پرسید
_چرا به تو زنگ زده؟! 
عصبی فریاد کشید 
: میگم هایدی چرا باید دوست دختر داشته باشه؟! 
سوهو متقابلا فریاد زد 
_تو‌چرا عاشق کایی؟! 
امگا در بهت فرو رفت
:اون... امکان نداره!! 
مستقیم به سمت سهون اعلام کرد 
_خیلی وقته که لزبینه! قصد دارن با هم ازدواج کنن! نمیدونم چرا حالا بهت زنگ زده! نگران هایدیم! 
سهون شکه و عصبی به پیش رو خیره شد 
به تلویزیونی که با فرو رفتن فلش پر ازفیلم پورن در حالت بی صدا تصاویر سکس رو پخش میکرد 
به پشتی تخت تکیه داد و همراه با اخمی غلیظ اعلام کرد 
: برو اوه هیونگ... می‌خوام بزنم! 
به وقاحت امگا چشم‌غره زد و از اتاق هتل خارج شد 
درون اتاق، سهون همون طور که شلوارش رو از تن بیرون میکشید و صدای فیلم ‌پورن رو بالا میبرد، فریاد زد 
:کلکت کندست هایدی کلر! دخترهٔ مرموز خارجی!!
دستش رو به سمت عضوش برد و همزمان با ساک زدن پسر برای مرد ایستاده در فیلم، انگشت‌هاش رو به سمت دهنش برد 
: لعنت بهت ارباب کیم! بخاطر تو وارد هیت میشم!!

𝑭𝒊𝒄𝒕𝒊𝒐𝒏 ➪ Revenir---Kaihun VersionOù les histoires vivent. Découvrez maintenant