پارت شانزدهم

268 104 24
                                    

+ این رنگ‌ موهای خودته؟؟

نور خورشید درست از نیم ‌رخ‌ صورت پسر فرانسوی رو‌ روشن میکرد و کای به خوبی تونست رنگ‌روشن چشم‌هاش رو‌هم‌ببینه.
انگشت‌هاش ناخودآگاه نزدیک‌شدن و موهای نرمش رو‌ نوازش ‌کردن.

چشم‌های سهون با حس‌لمس نرمی بین موهاش، بسته شدن و ثانیه‌ای بعد شکه‌شده به چشم‌های وحشی و تاریک کای ‌خیره شد.
+باید رنگشون و عوض کنی تا بهتر بشن! رنگ طلایی اصلا قشنگ نیست!

پلک‌هاش به تندی روی هم نشستن و سهون سنگینیِ یک بغض ناخوانده رو‌ در گلوش احساس کرد.
بعد از چند روزی که به اینجا برگشته بود ، حالا در اولین برخورد باید همچین چیزی رو از ارباب ‌جوان میشنید؟؟
با صدای کوبیدن چیزی، چشم‌هاش رو به سرعت باز کرد و به روح سهون بیست و نه ساله برگشت!
میتونست جوشش اشک رو‌ از گوشه چشمش حس کنه اما مقاومت کرد و روی تخت به حالت نیم‌خیز نشست.
صدای کوبیدن به تکرار شنیده شد و سهون کلافه و عصبی فریاد زد :
:کیه؟؟
صدای آشنای سوهو، به گوشش رسید.
-سهون؟؟
دستی به موهای به هم ریختش کشید و قدم‌های سنگینش رو‌ به سمت در اتاق برداشت.
با باز شدن در ، قامت بلند مرد چینی، پیش چشمش نمایان شد، اون هم در حالی که پیراهن گشاد بادمجونی رنگی ‌پوشیده و با شلوار رنگ روشنی، تلفیق قشنگی رو به نظر میرسوند.
پلکی به هم زد و پرسید :
: چه خبره هیونگ؟؟
سوهو یک قدم بلند برای وارد شدن به اتاق برداشت، دستی به شونه دونسنگ کلافش کشید و پرسید :
-دوست داری من رو تا جایی همراهی کنی و بعد تو یه ‌رستوران سنتی ناهار بخوریم؟؟
اخم ظریفی روی پیشونیش نشست. نگاهی به ساعت مچی در دستش انداخت و به تکرار رد نگاهش رو به سمت سوهو گرفت ...
: امشب مهمانی اعلام مالکیت داریم ، فکر ‌نمیکنی باید حاضر باشم؟؟
سوهو بی خیال ، امگا رو کنار کرد و وارد شد، مستقیم به سمت کمد لباس‌های سهون رفت و درش رو باز ‌کرد.
همون طور که پیش چشم گیج شدهٔ امگا، لباس‌هاش رو انتخاب میکرد و روی تخت مینداخت، زمزمه کرد...
- انقدر وسواسی رفتار نکن سهون!! دوست نداری هیونگ بهت نشون بده چجوری کسایی که وارد خونت شدن و بهت آسیب زدن و به زانو در میاره تا برای بخشش التماس کنن؟!

+واقعا فکر میکنی به کیک هم نیازی باشه یونگ پو؟؟
پسر کوچک با حالتی که ازش بعید بود، چشم‌هاش رو چرخوند و به سمت یخچال کیک های آماده حرکت کرد.
-من دیدم که مادام همیشه براش کیک های میوه ای میبره، پس این یعنی اون کیک دوست داره!
در سکوت و با بسته بندی وسایلی که در دستش بود، پشت سر پسرش حرکت کرد. یونگ پو فکر میکرد که پدرش از علایق امگاش با خبر نیست اما خب، کیم کای بیشتر از چیزی که باید راجب به سهون می‌دونست.
-همینه! پدر بیاین اینجا!
مفتخرانه به کیکی که خوشش اومده بود اشاره کرد.
-اون پر از تیکه های موز و توت فرنگی! مطمعنم آقای سهون دوستش داره!
اگه کای قصد داشت که صادقانه برای پسرش ابراز تشویق کنه، باید میگفت که اون کیک واقعا فوق العادست! اما نه تا زمانی که سهون رو می‌شناخت و می‌دونست ممکنه از رنگ زردش خوشش نیاد.
با ملایمت زیادی از پشت به سمت پسر خم شد و زمزمه کرد...
+میدونم‌اون کیک که انتخاب کردی واقعا خوشمزه به نظر میرسه، اما فکر نکنم سهون از رنگ زرد خوشش بیاد!
یونگ پو به عقب برگشت و مظلومانه به پدرش خیره شد، کاری که با هر بار انجام دادنش، قلب کای رو میلرزوند و اون رو بیشتر دلتنگ برادرش میکرد!
- چرا کیک انتخاب کردن انقدر سخته؟؟
خنده نرمی کرد و دستش رو به شونه پسرش کرفت، اون رو به آرومی نزدیک یخچال بعدی کرد و کیکی که از اول چشمش رو‌ گرفته بود، با اشاره انگشت بهش نشون داد.
+به اون نگاه کن پسرم! شکلات و خامه با تیکه های موز...عالی نیست؟
یونگ پو به عادت همیشگی دست‌هاش رو به هم کوبید و مشتاقانه سر تکون داد.
-این عاللیه پدر عالیه!
درست زمانی که کای قصد داشت فروشنده رو صدا بزنه، زنگ موبایلش اون رو مجبور کرد تا با دادن کارت به یونگ پو، خرید کیک رو بهش واگذار کنه! از کیم کایی که معتقد بود پسرش برای اینکه بتونه بتای موفقی بشه به جسارت احتیاج داره، سپردن چنین مسئولیت های کوچیکی اون هم در این سن کم، اصلا زیاده روی نبود.
با آرامش کمی از پسرش فاصله گرفت و به تلفن پاسخ داد...
+بله خانم کیم؟؟
بعد از ماجرای دوهان و سخت گیری کای برای اینکه اون پسر متجاوز، چند ماهی رو در زندان سپری کنه، هیچکس جرعت اینکه حتی در ذهنش به درخواست بخشیده شدن دوهان فکر کنه، رو نداشت. حتی خواهرش، منشی کیم!

𝑭𝒊𝒄𝒕𝒊𝒐𝒏 ➪ Revenir---Kaihun VersionOnde histórias criam vida. Descubra agora