پارت سیزدهم

316 108 36
                                    

بچه ها یه توضیحی بدم جای کریس و سوهو جا به جا شده
یعنی کریس دوست کای و سوهو هیونگ سهون شد
من برای یه موضوعی باید جا به جاشون میکردم
ممنونم از همراهیتون

نفس عمیقی کشید و نگاه شرمندش رو به کای داد...

_تقصیر من بود...نباید تنهاشون میذاشتم!
+ادامه بده...با جزییات!

صدای گرفته و عصبی کای وادارش کرد تا به سرعت، داستان تلخش رو‌ به پایان برسونه.

_ارباب سهون نبود...خدمتکارا ترسیده بودن، گفتن درست یک ساعت قبل صدای بحث و درگیری از اتاق پدرتون شنیدن و بعد از اون رایحه رات، حال امگاهای خونه رو به هم زده، پدرتون وحشیانه سه نفر از خدمتکار‌ها، یه پسر و دو دختر و برای برطرف کردن راتش، به زور با ‌خودش برده بود، من نگران بودم، هرچه قدر از پدرتون خواستیم تا در و باز کنن هیچ صدا و‌ جوابی نشنیدیم! درست چند دقیقه بعد، ارباب سهون با صورت وحشت زده و لباس پاره به بیرون پرت شد...پدرتون از اتاق بیرونش کرده بود، چون ارباب میخواست جلوی پدرتون برای برقراری رابطه با خدمتکارهارو بگیره.....‌‌.با هم درگیر شدن، وقتی پدرتون دید که نمیتونه حریف ارباب سهون بشه و اون رو برای راتش نگه داره، به خدمتکاراا حمله کرد...بعد از اون...حال و موقعیت عمارت، درست شبیه زمان بعد از مرگ ارباب یونگ‌پو شد! تاریک و سرد...بدون شنیدن خنده های واقعی...

اتاق در سکوت مطلقی فرو رفت، ییشینگ نگاه نگرانی به کای انداخت و با دیدن گردن خم شده و دست مشت شدش، به سرعت از جا بلند و قدم‌هاش رو به سمتش برداشت.
محتاطانه زمزمه کرد...

_ارباب؟؟

صدای گرفته و غمگین کای باعث تعجب مرد شد.

+ما همه عوضی و کثیفیم...این نجاست و بدبختی...سایه شوم خانواده کیمه! از مرگ برادرم...تا مرگ خنده های سهون...همش و همش تقصیر منه!

قدم‌های بلندش رو به سمتی که یک‌پسر کوچکتر و زن مسنی ایستاده بودن، برداشت.

-مادام!

زن به عقب برگشت و با شوق آشکاری خطابش کرد.

_اقای سوهو!

مرد چینی،همون طور که نگاه خیرش رو از پسر کوچک آشنای کنار پله ها ایستاده، نمی‌گرفت، اعلام کرد.

_من باز هم اومدم دنبال دونسنگم! ظاهراً راه من فقط به این خاطر به خانه کیم باز میشه!

زن سخاوتمندانه لبخند زد و سوهو رو‌ به سمت پله‌ها هدایت کرد.

-من ‌هنوز ندیدمشون اما ارباب کای بالا هستن، شما برید تا من با قهوه ازتون پذیرایی‌ کنم!

درست زمانی که به کنار پسر کوچک رسیدن، یونگ‌پو‌ همراه با لبخندی نرم، سر خم کرد و صدای ضعیفش رو به گوش سوهو رسوند.

𝑭𝒊𝒄𝒕𝒊𝒐𝒏 ➪ Revenir---Kaihun VersionOnde histórias criam vida. Descubra agora