PART_7

592 111 8
                                    

مدت زیادی گذشته بود و هوا حالا کاملا تاریک شده بود...
هیچ خبری نشده بود و من حسابی ترسیده بودم،نگرانی برای یونگی مثل خوره به جونم افتاده بود،یعنی اون الان سالمه؟بلایی سرش نیورده باشه!لایه ای از اشک روی چشمام به وجود اومد...
بالاخره صدای گوشیم بلند شد و من با سرعت به سمت گوشیم حمله ور شدم و به صفحش نگاه کردم،خودش بود...
شین مه!
متن پیام:
(...آدرس...)فراموش نکنی که سر ساعت ۲۳اینجا باشی چناب جئون...وگرنه عاقبتشو خودت بهتر میدونی.
نگاهی به ساعت گوشیم انداختم ساعت ۲۲:۴۵دقیقه بود و فقط ۱۵دقیقه وقت داشتم،مقصد خیلی دور بود پس بدون تاخیرفقط اسلحه مو برداشتم ،سوار ماشین شدم و به سمت محل تعیین شده حرکت کردم چون به شدت میترسیدم که دیر برسم ....
باسرعت زیادی میروندم،یونگی نباید اتفاقی براش می افتاد توی همین فکر بودم که یهو ماشین خاموش شد،لعنتی الان وقت بنزین تموم کردن نبود...پنج دقیقه وقت مونده بود پیاده شدم و با سرعت خوناشامیم دویدم ۲۲:۵۸دقیقه رسیدم.اطرافمو نگاه کردم پر ساختمون بود وقت نداشتم همرو بگردم پس سعی کردم از طریق بوی خون یونگی رو ردیابی کنم ولی اون لعنتی زرنگ تر از اینا بود و نذاشته بود یونگی زخمی بشه....لعنتی...شروع کردم دنبالش گشتن و فریاد زدن.

از زبان یونگی:

به ساعتش نگاهی کرد و با پوزخندی رو بمن گفت:
×نچ... نیومد وقت زیادی نمونده ...نظرت چیه شروع کنیم؟با ترس بهش نگاه کردم،با قدم های آروم به سمتم اومد و روبه روم ایستاد،نیشخندی زد و به حرف اومد:
×آروم پیش میریم،دلم نمیخواست جئون این لحظات رو از دست بده ولی خب... صورتشو نزدیک آورد میلرزیدم که صدای جونگکوک رو خیلی ضعیف شنیدم:
_یونگیاااااااا کجایی ؟یونگییییی...!
شین مه چند سانتی متری صورتم متوقف شد. پوزخندی زد و زمزمه کرد:
×دیر کرد!
و دوباره صورتشو نزدیکم آورد،درست وقتی فقط یه سانتی متر فاصله داشتیم مغزم تازه لود شد و محکم داد زدم !
+جونگکوکاااااات
کممممکککک ممننننننننن اینجاااااااام....
در توی یه لحظه باز شد و با برخوردش به دیوار  از جاش کنده شد ، من و جانگ(شین مه) هر دو به سمت در نگاه کردیم من با چشمای اشکی و لبخند درحالی که می‌لرزیدم و نفس نفس میزدم ،و شین مه با اخم و عصبانیت و همینطور پوزخند...
صاف وایساد و با خنده عقب رفت.

از زبان جونگکوک:

با شنیدن صدای جیغ یونگی گوشام تیز شد و باسرعت خوناشامی ای که داشتم به سرعت به سمت صدا رفتم و در اتاق رو محکم باز کردم جوری که به دیوار خورد و جداشد. به سمتشون نگاه کردم شین مه صورتشو عقب کشید خندید و عقب رفت و گفت:
×پیس بالاخره اومدی؟!...ولی خب دیر اومدی!
و اسلحشو به سمت یونگی نشونه گرفت ترس یونگی رو قشنگ حس میکردم ، اسلحمو بیرون آوردم و به سمت شین مه نشونه گرفتم،قهقهه ای کرد و گفت:
×جناب جئون،اسلحه تو بنداز وگرنه میکشمش!
نگاهم بین شین مه و یونگی چرخید باید چیکار میکردم نتیجش یکی میشد...
اسلحه مو محکم تر گرفتم و گفتم :
+فکر می کردم همه این قضیه ها زیر سر مینهوعه!مگه اونم خوناشام نیست؟
یونگی با تعجب بهم نگاه کرد.
شین مه پوزخند صداداری زد و عقب تر رفت و همون‌طور که اسلحش به سمت یونگی بود گفت:
×معلومه که بود.اصلا چطوره قبل کشتنتون بگم چه اتفاقایی بعد مرگ چانگبین و کریس افتاد،نظرتون چیه؟
من و یونگ گیج و متعجب نگاهش کردیم خندید و گفت:
×بهتره قبل مردن بدونید...
و شروع کرد به گفتن:
×چند روز بعد از مرگ کریس و چانگبین...

اززبان یونگی:

شین مه:
×چند روز بعد از مرگ کریس و چانگبین من مدام گریه میکردم ، من دیوونه کریس بودم،حاضر بودم بمیرم ولی اون چیزیش نشه...روی زمین روبه روی سنگ قبر زانو زده بودم و با کمر خمیده گریه میکردم،نزدیک غروب بود که سایه ینفر روی سنگ قبر افتاد ، اون بهم گفت که کریس کشته شده!(قطره اشکی از چشم شین مه چکید ولی لبخند زد)فریاد زدم و گفتم نه ... کریس غرق شده!ولی اون اصرار کرد که کشته شده ازش خواستم بهم بگه از کجا میدونه با گفتن اینکه یه خوناشام کریسو کشته بین گریه هام خندیدم چون فکر میکردم طرف یه دیوونس ولی وقتی دندوناشو دیدم ،وقتی جلوی چشمم دستشو برید و اون ناگهان خوب شد...حرفشو باور کردم میدونی کی بود؟مینهو!پااارک مینهوووو،استاد دانشگاهمون.هه...
(شنیدن اینکه مینهو خون آشامه به اندازه کافی عجیب بود و حالا بازم اسم مینهو آورده شد ،دیگه دارم گیج میشم....)
×وقتی بهم ثابت کرد که کریس کشته شده خون جلو چشمامو گرفت فقط خواستم انتقام بگیرم ،ولی یه انسان ضعیف چجوری میتونه انتقام بگیره؟پس از زندگیم گذشتم و از مینهو خواستم تا منو خوناشام کنه!مینهو هم میخواست انتقام بگیره و با دیدن مصمم بودن من کمکم کرد،قرار بود دوتایی انتقام بگیریم ولی میخواستیم دردناک تر از هر چیزی باشه...ولی راهی نبود(به جونگکوک اشاره کرد و ادامه داد)توی لعنتی نقطه ضعفی نداشتی...وقتی دیدیم جئون جونگکوک مغرور بخاطر یه پسر حاضر شده جونشو به خطر بندازه و دو هفته بین پنجاه تا مار توی یه گودال سیاه با دستبند به دوتا میله بسته بشه فهمیدیم بهش علاقمنده،به کی؟به مین یونگی!پس از تو شروع کردیم ،قرار بود چند روز پیش برای انتقام مین رو بکشیم ولی میدونی چیشد؟؟(مثل دیوونه ها هیستیریک شروع به خندیدن کرد) از شانس گند من مینهو نرم شد و دلشو داد به این مین عوضی.... و من حالا که مینهو عاشق مین شده پنهانی (به یونگی اشاره کرد)تو رو دزدیدم،چون مطمئنم مینهو جلومو میگرفت،هه ولی من خودمو نباختم...
من تا تهش موندم و حالا انتقاممو میگیرم و بعد درآرامش میمیرم...
توی شوک حرفای شین مه بودم حق با جونگگوک بود باید از مینهو دوری میکردم.
کوک رو به شین مه گفت:
_طرف حسابت منم یونگی رو ول کن بره!
جانگ نگاهی بهش کرد پوزخندی زد به من نگاه کرد و همزمان گفت :
×من بهت پونزده دقیقه وقت دادم ولی تو دیر کردی...پس تمومه فقط حیف که برای قسمت مورد علاقم وقت نبود.
به من خیره شد و گفت:
×من باید انتقام عشقمو با گرفتن عشقت ازت بگیرم.
جونگکوک به سمت شین مه نشون گرفته بود و شین مه به سمت من!
ترسیده چشامو بستم و بلافاصله صدای شلیک هردو اسلحه بلند شد...

حیح...
گایز ووت بدین دیگه لنتیا😿
عامممم امیدوارم تا پارت بعد حداقل چهل ووت داشته باشم🚶🏻‍♀️✨

RED LOVEWhere stories live. Discover now