#1

9.7K 198 25
                                    

کاپل: تهکوک
ژانر: اسمات _ درام

____
همونطور ک میدوید و نمیتونست اشکاشو کنترل کنه به خونه برگشت.
رفت تو اتاقشون و درو محکم بست.
نمیتونست اتفاقی که چند دقیقه پیش افتاده بودو هضم کنه ... چه طور ممکن بود؟
چرا باید همکلاسی دانشگاهش بدون مقدمه اونو میبوسید! اونم در حالی ک خوب میدونست جونگ کوک و تهیونگ ۵ ماهی هست که ازدواج کردن...
کوکی احساس گناه میکرد، حس میکرد روحش لکه دار شده
این براش خیلی سنگین بود، اینکه طعم لبش رو کسی غیر از تهیونگیش بچشه
قلبش درد پمپاژ میکرد و رگاش داشتن به پوستش فشار میاوردن . حتی نفس کشیدن براش سخت بود
رفت توی کمد نشست و درو روی خودش بست
همه دنیا رو سرش خراب شده بود و اون فقط میتونست گریه کنه
اصلا دست خودش نبود و نمیتونست اشکاشو کنترل کنه
به تهیونگ فکر میکرد، به اون لبخند قشنگ که وقتی بفهمه چه اتفاقی افتاده روی صورتش میخشکه
به اینکه با کارش قلب کسی که عاشقشه رو میشکونه.. و حتی ممکنه باعث گریه کردنش بشه
جونگ کوک نمیتونست حتی اخم کردن تهیونگو ببینه ولی حالا...
غم هر لحظه عمیق تر وارد رگاش میشد و میتونست تو تمام بدنش بیچارگی رو حس کنه.
با صدای باز شدن در قلبش شدید تر از قلب میتپید
از کمد بیرون اومد و بدن خستش رو به سمت در کشید و سرش رو پایین انداخت
ج ک: سلام تهیونگی.. اومدی؟
تهیونگ با دیدن کوکی که مشخص بود خیلی خسته ست و صورتشو ازش میپوشونه بلافاصله فهمید یه اتفاقی افتاده
با قدمای آروم سمت فرشته پرستیدنیش رفت و طوری که انگار یه جسم شکستنی رو لمس میکنه بغلش کرد
ت: جونگ کوکی؟ چی شده؟ چرا نگاهم نمیکنی؟
جونگ کوک با شنیدن صدای بم و مهربون تهیونگ که نگرانش شده بود و اونطوری بغلش کرده بود بغضش ترکید
ج ک: من... آدم هق... بدی ام
ته ته منو تنها بذار و خودتو از دستم نجات بده .
گریه ش شدید تر شد:
ج ک: من ... لایق این نیستم که پیش آدم خوبی مثل تو باشم
تهیونگ با تعجب به حرفای بانیش گوش میداد.
دیدن اشکای جونگ کوک براش سخت ترین چیز ممکن بود
با صدای ملایمی زمزمه کرد
ت: این حرفا رو نزن... نیازی نیست بترسی
فقط بهم بگو چی شده
من قرار نیست تنهات بذارم!
جونگ کوک سرش رو روی سینه تهیونگ گذاشت و به صدای تپش نامنظم قلب الهه زندگیش گوش داد..
تمام توانش رو جمع کرد تا بتونه واقعیت رو کامل و بی حاشیه به همسرش بگه
با اینکه کار میتونست روحشو بخراشه
با اینکه ممکن بود برای همیشه تنها شه، ولی اصلا دلش نمیخواست و نمیتونست به تهیونگش دروغ بگه
ج ک: اونجا ، بعد از کلاس ... چان یهو دستاشو دور گردنم حلقه کرد و منو بوسید
بعد از گفتن این جمله چند ثانیه ای مکث کرد و ادامه داد
ج ک: من از خودم... از اون... از همه چیز جز تو متنفرم تهیونگ!
تهیونگ انگار نمیتونست بشنوه، هیچ چیز تو دنیا به نظرش واقعی نمیومد، همه چیز تو یه لحظه متوقف شده بود
کی میگه آدما نمیتونن با جمله ها بمیرن؟
شنیدن اون جمله ها از کوکیش ، با اون اشکایی که روی گونش میچکیدن
خطرناک ترین قاتلی بود که میشناخت
ت: اون از قصد نبوده...تو مجبور شدی جونگ کوکیِ من! کسی که مقصره اون عوضیه.
انگشتش رو روی گونه جونگ کوک کشید و اشکاش رو پاک کرد
سعی کرد قوی باشه
سعی کرد کوکی رو تنها نذاره و تو اون شرایط فقط کنار کسی باشه ک براش معنی و مفهوم زندگی بود. میدونست کوکی تا اون لحظه خودش خیلی بیشتر از تهیونگ عذاب کشیده
قصد داشت بهش کمک کنه
ج ک: نه ... من لایق تو نیستم
چرا حتی عصبی نشدی!؟!؟ چرا حتی دعوام نکردی! لعنتی من جز تو یه نفرو بوسیدم! چرا ناراحت نمیشی؟!
تهیونگ بدون اینکه حتی یه لحظه فکر کنه صاف تو چشمای اشکی معشوقش خیره شد
ت: چون عاشقتم... چون اشتباهی نکردی که بابتش سرزنشت کنم!
ج ک: منم عاشقتم اما
دیگه نمیتونم خودمو ببخشم، مخصوصا لبامو...
تهیونگ با حرف جونگ کوک که میخواست لباشو نبخشه هم یه کم خندش گرفت و ته دلش برای پسر ضعف رفت، هم غمی ک تو صداش بودو حس کرد و بغضش گرفت
بدون اینکه حرفی بزنه لباش رو روی لبای پسر گذاشت
پسر کوچیکتر رو به خودش نزدیک کرد و شروع کرد به بوسیدنش
طعم اون لبا همیشه براش پرستیدنی بودن..
شیرین تر از چیزی بودن که بتونه ازشون دل بکنه
همون لحظه بود که فکر کرد میتونه بیبیش رو طوری تنبیه کنه که دیگه از خودش ناراحت نباشه
بوسه رو طولانی کرد...
اونقدر عمیق لب های جونگ کوک رو بوسید که نفس کم اورد
از لبای سرخ و متورمش جدا شد، نگاهی بهشون انداخت و انگشتشو روی لباش کشید
جدی تو چشمای پسر نگاه کرد.
ت : پس میخوای تنبیهت کنم بیبی بوی؟ نه؟
جونگ کوک با شنیدن صدای تهیونگ و نگاه جدیش، ترس عجیبی رو تو وجودش حس کرد
توقع هرچیزی رو داشت
میخواست عاقبت کارشو قبول کنه پس با شرمندگی زمزمه کرد
ج ک: اره... 
وقتی جواب تهیونگ رو داد تازه دقیق تر به حرفش فکر کرد، اون بهش گفته بود بیبی بوی؟ تو این شرایط؟!
این زیادی گیج کننده بود
تهیونگ میخواست چیکار کنه؟ اگه میخواست ترکش کنه که بیبی بوی صداش نمیکرد..
با چشمای اشکی و گیج نگاهش کرد
قبل از اینکه بتونه چیزی بگه تهیونگ بغلش کرد و روی اپن آشپزخونه خمش کرد
دستای جونگ کوک رو پشت بدنش قفل کرد و بوتشو لمس کرد
اسپنک نسبتا محکمی بهش زد و با صدای خشداری نزدیک گوش بیبیش لب زد:
ت :من میخوام اینجوری تنبیهت کنم کوچولو
ج ک: ولی من کوچولو نیستم!
ت: اشتباهی ام نکردی که بابتش تنبیه شی
در حال حرف زدن با کوکی شلوار و باکسر پسر رو پایین کشید و به بدن بی نقصش خیره شد
بوت پسر رو توی دستش گرفت و کمی فشار داد
ت: تو واقعی ای جئون؟
دستش رو کمی پایین تر برد و برای لذت دادن به جونگ کوک بالزاش رو لمس کرد و بعد شروع کرد به پمپ کردن دیکش
انگشتای کشیده ش رو نوازش وار روی دیک بیبیش میکشید
همزمان دستاشو سمت نیپلای پسر برد و از زیر پیرهن بین انگشتاش گرفتشون
جونگ کوک که با لذت غیرمنتظره و شدیدی که تهیونگ بهش میداد گیج شده بود و با صدای ضعیفی ناله میکرد
جونگ کوک دیک سفت شده تهیونگ رو روی بوتش حس کرد
اونقدر تشنه تهیونگش بود که حتی یادش نمیومد چند دقیقه پیش برای چی گریه میکرد
دستاش رو ازاد کرد و برگشت سمت تهیونگ
لباش رو روی لبای پسر بزرگتر کوبید و بوسه خیسی رو شروع کرد
دستشو وارد شلوار و باکسر تهیونگ کرد و دیک کینگ سایزشو تو دستاش گرفت
با سرعت بهش هندجاب میداد و لبای تهیونگو میبوسید
تهیونگ از لبای کوک جدا شده و سرشو تو گردنش برد
مارکای دردناکی میذاشت و بعد ردشونو میبوسید
پاهای جونگ کوک رو از روی زمین بلند کرد و اونو طوری بغل کرد که پسر بتونه پاهاش رو دور کمرش حلقه کنه
جونگ کوک با تمام وجودش تهیونگ رو بغل کرده بود و قرار گرفتن دیک تهیونگ روی حفره ش رو حس میکرد
ج ک: ته...یونگ اون حتی... یه کم ترشحم نداره
این جوری خیلی دردناک میشه
تهیونگ پوزخندی زد، دستشو لای موهاش کشید و به کوکی که یه کم بدنش رو جمع کرده بود و با معصومیت خاصی بغلش کرده بود خیره شد
ت: نگران نباش بیبی ...مطمئن باش نمیذارم فقط درد بکشی!
دیکش رو روی ورودی پسر تنظیم کرد، ولی اون به این زودی قصد نداشت کارشو شروع کنه
میخواست با حفره صورتی و هوس انگیز پسری که متعلق به خودش بود بیشتر سرگرم بشه
دلش میخواست عطش پسر برای به فاک رفتن با عضوشو ببینه
پس شروع کرد به مالیدن دیکش به حفره جونگ کوک بدون اینکه واردش کنه
فقط کلاهک دیکش رو روی ورودی پسر میکشید و پوست گردنش رو بین دندوناش فشار میداد
مثل شکارچی ای که تازه طعمش رو پیدا کرده
اما جونگ کوک با تک تک حرکات تهیونگ بیشتر و بیشتر تحریک میشد و احساس میکرد تحمل این شرایط سخت شده
بدن تهیوتگ رو چنگ میزد و سعی میکرد آروم باشه اما وقتی کلاهک دیک تهیونگ واردش شد و بعد از چند ثانیه دوباره خالی شد، ناله بلندی کشید و ناخنش رو روی کمر شوهرش فشار داد
ج ک: ددی.. چرا اذیتم میکنی عاه...
تهیونگ با حرکتای نصفه نیمه و تشنه نگه داشتن کوکی کلافش کرده بود
از حرف جونگ کوک لبخندی زد و لاله گوش پسر کوچیکترو بوسید
ت: هیس
قراره خیسش کنی ، همین الانشم ترشح سوراخ کوچولوت باعث شده نیازی به لوب نداشته باشیم
جونگ کوک از این همه بی پرده حرف زدن ددیش خجالت کشید و گونه هاش سرخ شد
این صحنه باعث شد دیک تهیونگ هم ترشح شدیدی داشته باشه
بی مقدمه دیکش رو تا نصفه وارد جونگ کوک کرد
ت: همه ضربه هام داخلتو بشمار... هر یه ضربه ای که نشماری باعث ارضا شدنت عقب بیفته

بعد دستش رو روی حفره کلاهک دیک کوک گذاشت و ضربه های عمیقش رو شروع
کرد
ضربه های آروم و عمیقی که باعث میشدن جونگ کوک دیک تهیونگو تا زیر شکمش حس کنه
ج ک : اوه... یک ... دو ...
سه
..
چهار فاکک خواهش میکنم
تهیونگ با لذت به پیچ و تاب خوردن بدن پسر توی بغلش نگاه میکرد
صدای جونگ کوک نازک تر از حالت عادی شده بود و ناله هاش باعث میشدن تهیونگ هورنی تر بشه
وقتی کوکی عدد ده رو داد زد تهیونگ پسر رو روی اپن خوابوند
مجبورش کرد پاهاش رو توی شکمش جمع کنه و زانوهاشو با دستاش بگیره
بعد ضربه هاش رو با حداکثر سرعتی که ممکن بود ادامه داد
جونگ کوک اونقدر ناله کرده بود که صداش گرفته بود و حتی نمیتونست ناله کنه
پسر بزرگتر خم شد و همونطور که داخل جونگ کوک ضربه میزد زبونش رو به نیپل هاش کشید و به بازیشون گرفت
آروم نیپلای شیرینشو گاز میگرفت و بهش هندجاب میداد
ج ک: حس میکنم... نزدیکم ددی.. میتونم ارضا شم؟
تهیونگ که روی بدن پسر خیمه زده بود با شیطنت بهش خیره شده و ابرویی بالا انداخت
حقیقت این بود که خودش هم نمیتونست بیشتر از این تحمل کنه و کامش رو داخل حفره گرم و تنگ پسر تخلیه نکنه
به شدت داخلش کام شد و با چشمای خمار نگاهش کرد
ت: معلومه ک میتونی بوی
کوکی با حرف تهیونگ نفس راحتی کشید و بلافاصله روی دستای تهیونگ ارضا شد
ج ک : این تنبیه... فوق العاده سکسی بود
تهیونگ دستش رو سمت دهنش برد و انگشتای خودشو مکید
ت: طعم تو ام فوق العاده سکسیه...
بعد آروم بیبیش رو بغل کرد و براید استایل سمت اتاقشون برد
روی تخت دراز کشیدن و تهیونگ پتو رو کامل روی بدنشون کشید
ت: خسته تر از چیزی ام که بریم حموم... بیدار که شدیم میریم.. البته اگه هنوز قصد نداشته باشی گریه کنی که اشکات تمیزمون کنن
جونگ کوک بلند خندید و تهیونگو محکم بغل کرد
ج ک: خیلی عاشقتم تهیونگی..
تهیونگ با چشمای بسته زمزمه کرد:
من خیلی بیشتر...

_______________
هاییی
اینم از این
لطفا نظراتتون رو بگید و اگه کاپل و ژانری هم مورد نظرتونه تا براشون وانشات بنویسم کامنت کنید

oneshots Where stories live. Discover now