#5

1.5K 28 3
                                    

Hopemin
"FILTER"
Smut _ Slice of life

لبه های کتم رو صاف کردم و شروع کردم به رقصیدن،
به هیونگ قول داده بودم شجاع ترین ورژن خودم باشم و البته همه چیز طبق خواسته من پیش میرفت.
تنها چیزی که خلاف خواستم بود، لرزش خفیف پاهام روی صحنه بود.
من کمی الکل مصرف کرده بودم تا نترسم، تا زمین نخورم ولی حالا پاهام کمی میلرزیدن.
انگار پاهام ترسی که پنهان میکردم رو نشون میدادن
اما اصلا فرصت تسلیم شدن نبود.
شب نسبتا طولانی ای گذشت . بلافاصله بعد از تموم شدن اولین اجرای سولوم، از پله های بک استیج پایین اومدم و با خستگی بدنمو روی کاناپه رها کردم.
دیر وقت بود و بقیه بچه ها همه به خوابگاه برگشته بودن.
لباس هام رو یکی یکی در میارم، کت و شلوارم رو آویزون میکنم و درحالی که فقط با باکسر وسط اتاق ایستادم با خودم Serendipity رو زمزمه میکنم

تو آینه نگاه میکنم؛ موهای گلبهیم رو از روی پیشونیم کنار میزنم و سرمو چند بار تکون میدم
انگار حالا بیشتر از قبل مست بودم،
الکل واقعا بی عرضه و مسخره بنظر میومد تا زمانی که آدرنالین در کار باشه.

با صدایی که از پشت سرم میشنوم به خودم میام
سریع سرمو برمیگردونم و با هوبی هیونگی مواجه میشم که با دوتا اسپرسو وارد اتاق شده.
چشمام شصت و چهار میشن و بعد سریع خودم رو با پرده میپوشونم.
اما کار از کار گذشته بود، حالا هیونگ تمام بدن من رو دیده.
صورتم کاملا سرخ شده و میتونم گردش خون رو توی صورتم حس کنم
اما هیونگ کاملا ساکته، انگار ماتش برده.
چند لحظه بیشتر طول نمیکشه تا با صدای خنده انفجاری هوسوک هیونگ مواجه میشم.
همونطوری که سر جاش وایساده بود و اسپرسو ها داشتن میریختن چند لحظه طولانی فقط خندید
انقدر خندید که اشکش درومد اما من دیدم که پشت گوشاش سرخ شده .
حدس زدن اینکه پشت گوش های خودم هم سرخ شده بودن اصلا سخت نبود.
اون لحظه خاص ذهنم اصلا توانایی همیشگیش رو نداشت، نمیدونستم این خجالت کشیدن هیونگ نشونه مثبتیه یا منفی.
نمیدونستم چی ممکنه توی ذهنش بگذره وقتی اونطوری خشکش میزنه پس فقط به یه چیز فکر میکنم: اینکه زودتر از اون اتاق لعنتی برم.

دست خودم نبود اما سریع لباسامو پوشیدم و بدون اینکه چیزی بگم از اتاق دویدم بیرون
از پشت سرم میتونستم صدای هیونگ رو بشنوم که داشت میگفت برم پیشش و فقط اومده بوده که بهم بابت اجرا آفرین بگه !
اما اصلا موقعیتی نبود که بتونم هندلش کنم، فقط دلم میخواست فرار کنم.
اونم فرار از کی؟ از هوپی هیونگی که همیشه حامی من بوده، تنها عضو گروه که برای دیدن اولین اجرام توی سالن بود و کل مدت با تمام قدرتش تشویقم میکرد.
طوری که الان صداش گرفته بود.
خوشبختانه اگر از کوچه های فرعی میرفتم فقط ۵ دقیقه تا خوابگاه فاصله داشتم.
وقتی میرسم با عجله به اتاقم میرم و در جواب سوالای رگباری بچه ها، فقط میگم که : اجرا عالی بود، اما من خیلی خستم و باید بخوابم ! دارم بیهوش میشم!
اما دروغ میگفتم، هم به خودم هم به بقیه اعضا.
میپرسید چرا به خودم دروغ میگفتم؟ من از جانگ هوسوک فرار کرده بودم، اما همین الانش هم دیکم هارد شده بود و تمام بدنم میلرزید.
فقط چون هوسوک اونطوری به بدن برهنم خیره شد؟ هیچ وقت فکر نمیکردم انقدر منحرف باشم!
یا شاید هم فقط چون مست بودم و این آثار مستی بود، اما نه. من ظرفیت الکل نسبتا بالایی دارم.

روی تختم میخوابم و کاملا توی خودم جمع میشم، لحاف آبی نرمم رو که واقعا عاشقش بودم تا روی سرم میکشم و سعی میکنم از افکارم فرار کنم اما کاملا بیفایده بود.

دستمو بی اختیار سمت دیکم میبرم؛ از آخرین باری که خودم رو لمس کردم مدت خیلی زیادی میگذره و تقریبا کنترلی روی حرکاتم ندارم.
شلوار و باکسرمو پایین میکشم، دیک هارد شدم رو به آرومی لمس میکنم و وقتی حس خوبش شبیه برق تو پایین تنم پخش میشه نفسم رو با صدا بیرون میدم.
نباید انجامش میدادم، واقعا چیزی نبود که بخوام.
با کلافگی پتو رو کنار میزنم و شلوارم رو مرتب میکنم.
دوباره دراز میکشم، به سقف نگاه میکنم و همونطور که گوسفندای صورتیِ بدون پشم رو میشمارم یهو به خودم میام و دستامو توی هوا تکون میدم
این دیگه چه مزخرفی بود؟ حتی گوسفندا رو لخت تصور کردم!! انقدر خجالت کشیده بودم؟ شایدم ، انقدر بی شرم بودم؟

تو فکرام غرق بودم که با صدای در تمام بدنم از جا میپره.
میدونستم هوبی هیونگه . قطعا خودش بود! هیچکس دیگه الان و این ساعت از شب دلیلی نداشت برای اینکه بیاد به اتاقمون.
اوه راستی یادم رفته بود بگم که من و هوسوک هم اتاقی ایم.

به آرومی از جام بلند شدم:
- بیا داخل هوبی هیونگ، بیدارم
وقتی وارد میشه چشمامو بهش میدزدم که هنوزم مثل یه ربات اسپرسو ها رو با خودش اورده.
راستش تصور هیونگ با اون شات های تو دستش که پریشون اینور و اونور میچرخه تا به من اسپرسو بده، واقعا بامزه بود.

هیونگ گلوش رو صاف کرد و تقریبا زمزمه وار صحبت کرد:
جیمینا، حالت خوبه؟ یهو مثل کسایی که روح دیدن فرار کردی! در صورتی که ...
(بعد از یه مکث کوتاه ادامه داد)
شاید کسی که باید فرار میکرد من بودم، چون اون بدن زیبا میتونه سرنوشتمو تغییر بده.

شنیدن این حرفا اونم بدون کمترین شرم یا لرزشی تو صداش باعث شد تپش قلبم به شکل دیوانه واری شدید بشه طوری که خودم هم بتونم بشنومش.
اون لحظه فقط به این فکر میکردم که نکنه هوسوک هم صدای قلبمو که داشت خودشو از سینه بیرون پرت میکرد شنیده باشه.
اما اتفاقی که بعدش افتاد حتی از اون هم بدتر بود.
جیهوپ جلو اومد تا اسپرسوم رو که حالا یخ زده بود بهم بده اما با دیک هارد شدم که از روی شلوار هم مشخص بود مواجه شد.
میتونستم شیطنت تو چشماش و پوزخند روی لبهاش رو تصور کنم. برای همین حتی سرم رو بالا نیاوردم
اسپرسوم رو ازش گرفتم و لب تخت نشستم
با لحن کمی هورنی اما مظلومانه ای صحبت کردم:
میدونم به چی فکر میکنی هیونگ .. میدونم و قبوله. این بار تو بردی.

============================

خب دوستان، ظاهرا دلقکِ درونم زنده شده و این داستان که قرار بود حاصل غصه های یه گربه خیس و دور از پارتنر باشه بیشتر شبیه کمدی روزمره شد
اما اینم تنوعه به هرحال.
پارت بعد آمادست، فقط مونده نظرات و ووت هاتون که بهم نشون بدید هنوز گمم نکردید و برای در دیوار پارت نمیذارم تا آپش کنم
لاو یو، پارت بعدی و وسط فساد و اهم اهم این گوگولیا میبینمتون

oneshots Where stories live. Discover now