Part three

323 48 8
                                    

‏singularity: خوبی ؟
‏singularity: سرت درد می کنه ؟
‏singularity: یخ گذاشتی؟
‏singularity: باید میرفتی به درمانگاه

‏jennie: .گمشو برو

‏singularity: چی گفتم مگه ؟!

‏jennie: اونجا بودی مگه نه.  بین اونایی بودی که تمرین میکردن . اگه مثلا میخواستی من خوب باشم چرا کمکم نکردی؟ چرا موقعی که مسخره میکردن،  دهنتو وا نکردی و چیزی نگفتی ؟ چرا خودتو نشون نمیدی؟! خجالت میکشی باهام حرف بزنی؟

‏singularity: نه نه . فقط اگه میگفتم کیم تو فک میکردی دارم باهات بازی می‌کنم.  همین الان هم فک میکنی دارم باهات بازی می‌کنم . اگه با حساب خودم بنویسم نمیدونم دیگه چیکار میکنی .

‏jennie: اعتماد به نفسو
‏jennie: باهام حرف نزن ، به هیچ وجه

‏singularity: جنی ... همه بد نیستن که

‏jennie: همه آدما بدن

‏singularity: تو هم ؟

‏jennie: آره

‏singularity: مثلا ؟! به کی بدی کردی تا حالا ؟!

‏jennie:  سال پیش یکی از دخترای کلاس میخواست ازم تقلب بگیره ولی من ندادم.  چون ترسیدم معلم ببینه .

‏singularity: ...
‏singularity: خیلی خب ، به اندازه کافی به اون دختره بدی کردی

‏jennie: اره ، دختره میتونست نمره خوب باشه ولی چون ترسیدم حتی نتونست پاس شه امتحانو. 

‏singularity: اونم تمرین میکرد خب.  حالا هر چی.  هر چی بگم نظرت عوض نمیشه. 
‏singularity: حدس زدی تا حالا؟  که مثلا کیم،؟!

‏jennie: نه ، دوازده نفر بود تو زمین بازی ، چطوری بدونم اخه

‏singularity: هفتاشون یدک بودن ،  کادر اصلی از پنج نفر تشکیل میشه ، اون پنج نفری نمیشناسی ؟

‏jennie: نه زیاد

‏singularity: باش..

‏jennie: الانم اگه اجازه بدی باید درس بخونم.  تو هیچی استعداد ندارم،  حداقل امتحانام رو خوب بدم. 

‏singularity: همه یه استعدادی دارن،  باید خودتو کشف کنی. 

‏jennie: من استعداد ندارم !

‏singularity: باشه چیزی نگفتم گربه کوچولو،  شبت خوش.

دیده شد ..

....

داشتم به تخته نگاه میکردم و همزمان مدادم رو تو دستم میچرخوندم . درس تاریخ بود و چون من تو حلیات ها نسبت به حفظیات   بهتر بودم ، این چرت پرت ها به ذهنم نمی‌رفتن .

I CAN'T || taennie ||Where stories live. Discover now