singularity: خوبی ؟
singularity: سرت درد می کنه ؟
singularity: یخ گذاشتی؟
singularity: باید میرفتی به درمانگاهjennie: .گمشو برو
singularity: چی گفتم مگه ؟!
jennie: اونجا بودی مگه نه. بین اونایی بودی که تمرین میکردن . اگه مثلا میخواستی من خوب باشم چرا کمکم نکردی؟ چرا موقعی که مسخره میکردن، دهنتو وا نکردی و چیزی نگفتی ؟ چرا خودتو نشون نمیدی؟! خجالت میکشی باهام حرف بزنی؟
singularity: نه نه . فقط اگه میگفتم کیم تو فک میکردی دارم باهات بازی میکنم. همین الان هم فک میکنی دارم باهات بازی میکنم . اگه با حساب خودم بنویسم نمیدونم دیگه چیکار میکنی .
jennie: اعتماد به نفسو
jennie: باهام حرف نزن ، به هیچ وجهsingularity: جنی ... همه بد نیستن که
jennie: همه آدما بدن
singularity: تو هم ؟
jennie: آره
singularity: مثلا ؟! به کی بدی کردی تا حالا ؟!
jennie: سال پیش یکی از دخترای کلاس میخواست ازم تقلب بگیره ولی من ندادم. چون ترسیدم معلم ببینه .
singularity: ...
singularity: خیلی خب ، به اندازه کافی به اون دختره بدی کردیjennie: اره ، دختره میتونست نمره خوب باشه ولی چون ترسیدم حتی نتونست پاس شه امتحانو.
singularity: اونم تمرین میکرد خب. حالا هر چی. هر چی بگم نظرت عوض نمیشه.
singularity: حدس زدی تا حالا؟ که مثلا کیم،؟!jennie: نه ، دوازده نفر بود تو زمین بازی ، چطوری بدونم اخه
singularity: هفتاشون یدک بودن ، کادر اصلی از پنج نفر تشکیل میشه ، اون پنج نفری نمیشناسی ؟
jennie: نه زیاد
singularity: باش..
jennie: الانم اگه اجازه بدی باید درس بخونم. تو هیچی استعداد ندارم، حداقل امتحانام رو خوب بدم.
singularity: همه یه استعدادی دارن، باید خودتو کشف کنی.
jennie: من استعداد ندارم !
singularity: باشه چیزی نگفتم گربه کوچولو، شبت خوش.
دیده شد ..
....
داشتم به تخته نگاه میکردم و همزمان مدادم رو تو دستم میچرخوندم . درس تاریخ بود و چون من تو حلیات ها نسبت به حفظیات بهتر بودم ، این چرت پرت ها به ذهنم نمیرفتن .
YOU ARE READING
I CAN'T || taennie ||
Fanfictionاز همه متنفرم ! از همه ی کسایی که باعث شدن اینجوری بشم متنفرم ! از خودم هم متنفرم ...