part four

285 49 4
                                    

‏singularity : امروز تو سالن غذا خوری نبودی ، چرا ؟!

Jennie : چون گشنم نبود

‏singularity : دروغ نگو .
‏ singularity : میدونم گشنته ، از چشمات دیده میشه . زود برو از غذا خوری یه تست سفارش بده و بشین و بخور .

Jennie : نمیخورم

‏singularity : یاااا تو احمقی ؟! چطوری به خاطر حرف دو تا اسکلی که آی کیوشون از شماره ی کفششونم پایین تره هیچی نمیخوری ؟!

Jennie : دو ؟! فقط دو ؟ کل مدرسه همین کار رو میکنن .

‏singularity : من با اون مدرسه و اون احمق هایی که توشن و ...
‏singularity : هوفففف باید آروم باشم
‏singularity : الان کجایی

Jennie : دسشویی

‏singularity : کل زمان نهار رو اونجا خودتو قفل کردی مگه نه ؟!

Jennie : ها پس قرار بود چیکار کنم ؟! غذا میخوردم و بازم چاقتر میشدم ؟! از پشت تلفن گفتن راحته ، خودتو بزار جای من ، نه یه بار بزار ببینم .

..

Jennie : نمیتونی بزاری نه ؟! نمیتونی بزاری چون تو تیم بسکتبالی ، میتونم شرط ببندم که همه دخترا واست قش و ضعف می‌رن .

‏singularity : اونجوری باشه چی عوض میشه ؟! دختری که دوسش دارم بهم اعتماد نمیکنه . فک میکنه دارم باهاش بازی میکنم . از همه مهم تر هم داره به خودش آسیب میزنه . من بیشتر از اون درد میکشم ولی اون خبر نداره .

Jennie : دختری که .. دوسش داری ؟؟

‏singularity : اره ، تویی .. جنی من دوست دارم .

Jennie : دروغ میگی ، از چت هامون اسکرین میگیری و به دوستات میفرستی نه ؟! دارین حتما منو مسخره میکنین . از همتون متنفرم .

You blocked this contact. Tap to unblock.

‏singularity : نه .. من همچین کاری نمیکنم .
‏ singularity : جدا .. بلاکم کردی ؟!
‏ singularity : در حالی که میخواستم از معذرت بخوام
‏ singularity : میخواستم برای اون روز که ترسیدم و فرار کردم معذرت بخوام ..

....

معدم از درد شدید داشت میسوخت . شکمم داشت بهم التماس میکرد که غذا بخورم . مدادی که دستم بود رو روی نیمکت گذاشتم و دستم روی شکمم گذاشتم . با فشار دادن سعی کردم یکمی ماساژ بدم . چون تو مغزم فقط فکر های غذا بود ، نمیتونستم روی تست های ریاضیم تمرکز کنم . وقت نهار بود و تو کلاس یه چند نفر بود . منم برای اینکه چیزی نخورم نرفته بودم پایین . فک کرده بودم میتونم یکم درس بخونم ولی هیچ فایده ای نداشت .

نفس عمیقی کشیدم و سرمو به عقب دادم . چیزی که باید میدیدم سقف سفید کلاس بود ولی این یه صورت بود . با دیدن اون صورت یه بحظه کم مونده بود سکته کنم . از جام پرسیدم و به اون یکی نیمکت سر خوردم .

I CAN'T || taennie ||Where stories live. Discover now