singularity : امروز تو سالن غذا خوری نبودی ، چرا ؟!
Jennie : چون گشنم نبود
singularity : دروغ نگو .
singularity : میدونم گشنته ، از چشمات دیده میشه . زود برو از غذا خوری یه تست سفارش بده و بشین و بخور .Jennie : نمیخورم
singularity : یاااا تو احمقی ؟! چطوری به خاطر حرف دو تا اسکلی که آی کیوشون از شماره ی کفششونم پایین تره هیچی نمیخوری ؟!
Jennie : دو ؟! فقط دو ؟ کل مدرسه همین کار رو میکنن .
singularity : من با اون مدرسه و اون احمق هایی که توشن و ...
singularity : هوفففف باید آروم باشم
singularity : الان کجاییJennie : دسشویی
singularity : کل زمان نهار رو اونجا خودتو قفل کردی مگه نه ؟!
Jennie : ها پس قرار بود چیکار کنم ؟! غذا میخوردم و بازم چاقتر میشدم ؟! از پشت تلفن گفتن راحته ، خودتو بزار جای من ، نه یه بار بزار ببینم .
..
Jennie : نمیتونی بزاری نه ؟! نمیتونی بزاری چون تو تیم بسکتبالی ، میتونم شرط ببندم که همه دخترا واست قش و ضعف میرن .
singularity : اونجوری باشه چی عوض میشه ؟! دختری که دوسش دارم بهم اعتماد نمیکنه . فک میکنه دارم باهاش بازی میکنم . از همه مهم تر هم داره به خودش آسیب میزنه . من بیشتر از اون درد میکشم ولی اون خبر نداره .
Jennie : دختری که .. دوسش داری ؟؟
singularity : اره ، تویی .. جنی من دوست دارم .
Jennie : دروغ میگی ، از چت هامون اسکرین میگیری و به دوستات میفرستی نه ؟! دارین حتما منو مسخره میکنین . از همتون متنفرم .
You blocked this contact. Tap to unblock.
singularity : نه .. من همچین کاری نمیکنم .
singularity : جدا .. بلاکم کردی ؟!
singularity : در حالی که میخواستم از معذرت بخوام
singularity : میخواستم برای اون روز که ترسیدم و فرار کردم معذرت بخوام ......
معدم از درد شدید داشت میسوخت . شکمم داشت بهم التماس میکرد که غذا بخورم . مدادی که دستم بود رو روی نیمکت گذاشتم و دستم روی شکمم گذاشتم . با فشار دادن سعی کردم یکمی ماساژ بدم . چون تو مغزم فقط فکر های غذا بود ، نمیتونستم روی تست های ریاضیم تمرکز کنم . وقت نهار بود و تو کلاس یه چند نفر بود . منم برای اینکه چیزی نخورم نرفته بودم پایین . فک کرده بودم میتونم یکم درس بخونم ولی هیچ فایده ای نداشت .
نفس عمیقی کشیدم و سرمو به عقب دادم . چیزی که باید میدیدم سقف سفید کلاس بود ولی این یه صورت بود . با دیدن اون صورت یه بحظه کم مونده بود سکته کنم . از جام پرسیدم و به اون یکی نیمکت سر خوردم .
YOU ARE READING
I CAN'T || taennie ||
Fanfictionاز همه متنفرم ! از همه ی کسایی که باعث شدن اینجوری بشم متنفرم ! از خودم هم متنفرم ...