Part twenty

122 26 50
                                    

مسابقه کنسل شده بود . اشتباه بزرگ سهون باعث شده بود مربی اونو از تیم بندازه.

قدم های تندم رو به دویدن تبدیل کردم . واقعا نمیخواستم تهیونگی که بدون هیچ وقفه ای داشت از پشتم میومد رو ببینم . در واقع نمیخواستم هیچکس رو ببینم , نمیخواستم صداشون رو بشنوم . میخواستم تنها باشم .

" جنی یه لحظه وایسا ! "

تهیونگ با گرفتن دستم که ناخن های درازم رو فشار میدادم رو گرفت و جلوم ایستاد . چشماش پر از اشک بود . غمش داخل اشک هاش پنهان بود .

" خواهش میکنم گوش کن منو " گفت با صداش که رفته رفته ضعیف تر میشد . بعد از چیزایی که شنیده بودم حتی نتونسته بودم یه کلمه حرف بزنم . فقط کیفم رو برداشته و مدرسه رو ترک کرده بودم . حرف های سهون حقیقت داشت . جیسو دختر خاله ی تهیونگ بود . تنها دلیلی که جیسو به این مدرسه اومئه بود , روزی که کنارم نشسته بود و با من دوست شده بود , خواهش تهیونگ بود .

" چی میخوای بگی ؟" پرسیدم ازش وقتی ابرو هام بالا رفته بود . دستم رو از داخل دستش کشیدم بیرون و چند قدم عقب تر رفتم . " میخوای بگی چجوری زندگیمو داخل دستات گرفته بودی ؟ یا هم نقشه های دیگه ای هم داری که میخوای اونا رو بگی ؟ "

یه لحظه فکر کردم .

" یا هم.." با عصبانیت خندیدم . " جوری که میخواستی پیش نرفت مگه نه ؟ نتونستی اینو برنامه ریزی کنی . نتونستی به اینجاش فکر کنی !"

" جنی من قصد بدی نداشتم ." صداش میلرزید . " قسم میخورم قصد بدی نداشتم . جیسو بیا خانوادش به سئول نقل مکان کرده بود . شرایط اینجوری شد که من بهش گفتم بیاد مدرسه ی ما . با تو هم هم سن بود . ادم های مدرسه رو میشناسی . اگه با کس اشتباهی دوست میشدی همه چیز بدتر میشد . اینجوری-"

" اینجوری بهتره ؟ " گفتم با قطع کردن حرفش . " به سهون میگی جنی میتونه از خودش مراقبت کنه ولی وقتی موضوع خودتی من باید جوری زندگی کنم که تو میخوای ؟ "
" نه اونجوری نیست " لب پایینش رو گاز گرفت و دستاشو میان موهای قهوه ایش برد . نمیتونست کلمه ها رو کنار هم بزاره . مثل اینکه کلمه ها از ذهنش بیرون رفته بودن .اینم اونو دیوونه میکرد.

" جیسو دوست داره " گفت یهویی . " اره اوایل فقط به خاطر گفته ی من اومد به مدرسمون و باهات دوست شد . اما اون ازت خوشت اومد . تو رو شناخت . قلبت رو دید . در ضمن من به لیسا و رزی نگفتم برینبا جنیدوست بشین . خواسته ی خودشون بود . فقط انونیم بودن من رو میدونستن و یکی هم اینکه جیسو دختر خاله ی منه . دلیل سکوتشون هم من بودم . چونکه اول از همه میخواستم اعتمادت رو بدست بیارم . جنی منو درک کن . همه چیو بخاطر اینکه دوست دارم انجام دادم . "

I CAN'T || taennie ||Donde viven las historias. Descúbrelo ahora