وقتی اون رفت احساس کردم توی یه چاه سیاه افتادم . نخواستم دیگه بیشتر اونجا بمونم . از بازوی جیسو گرفتم و قدم های تند به سمت کلاس رفتم و روی نیمکت خودمون نشستم .
“ جنی ببین .. سهون نکرده . ببین نگو از کجا میدونی چون میدونم اما ها یه جورایی حس میکنی .. اونجوری اره . اون پسره نکرده . فقط خواست که تو فکر کنی اون کرده “
در حالی که جیسو نشسته بود کنارم و فقط حرف میزد ، وسایلم رو روی میز گذاشتم و تلفنم رو در اوردم . بعد از اینکه بلاک آنونیم رو باز کردم ، به حرف دلم گوش دادم و بهش پیام دادم .
Jennie : بلاکت رو باز کردم .
مثل اینکه منتظر پیامم بود ، زود جواب نوشت .
Singularity : باورش کردی ؟
Seen
Singularity : جنی سهون رو باور کردی ؟
Jennie : باید باور کنم ؟
Singularity : هیچکاری نمیکنم که نظرت رو عوض کنی . فقط یه کلمه ، چی فکر میکنی ؟ میخوام اینو بدونم
Singularity : باورش کردی ؟
Jennie : چرا دروغ بگه ؟
Singularity : اونجوریه ؟
Singularity : باشه .. از این به بعد فقط میشینم و نگاه میکنم جنی
Singularity : قشنگ فکر کن
Singularity : و قبل اینکه یادم بره ، قلبو خیلی میشکونی گربه کوچولو….
با اینکه درس خیلیی حوصله سر بر بود ، هیچکس نخوابیده بود برعکس ثانیه ها رو میشمردن تا زنگ بزنه . چون که وقت نهار بود . به غذا خوری میرفتن و غذا میخوردن . دوباره باید در میرفتم یا هم بهانه ای پیدا میکردم که غذا نخورم .
“ کی میخواد مسئله رو حل کنه ؟ “
سوال معلم ریاضی ، ترسی توی وجود همه انداخت . چیزی که اون ترس رو نابود کرد و ما رو نجات داد صدای زنگ بود .
“ بلخره زنگ .. بلخره وقت نهار .. بلخره غذا “
جیسو با ذوق زیاد از جاش پرید . یه جورایی بیان خوشحالیتش بود . تا کسی مثل جیسو ندیده بودم که اینقدر عاشق غذا خوردن باشه . ها یکی هم رزی بود . تا جایی که میشناختمش با جیسو تو غذا خوردن رقابت میکرد . ولی در هر صورت دو تاشونم اندامشون حرف نداشت .
وقتی بچه ها بلند شده بودن که برن معلم ریاضی گفت “ سوالی که روی تخته هست ، تکلیف خونه هست .. بنویسید بیارید “ ولی کسی جدی نگرفتش . منم همینطور ، جوری که به دفترم هم ننوشتم .
برعکس جیسو بی حال از نیمکت بلند شدم . پوکر فیس من باعث میشد ذوق اون رفته رفته ته میکشید . از این با خبر بودم ولی چیکار میتونستم بکنم ؟ نمیخواستم غذا بخورم .
وارد غذاخوری شدیم و داخل صف ایستادیم . سینی رو در حد امکان با سالاد شلوغ نشون میدادم چون چشم جیسو رو من بود . هی بهم میگفت “ از اینم بکش .. بکش بکش کمه “
YOU ARE READING
I CAN'T || taennie ||
Fanfictionاز همه متنفرم ! از همه ی کسایی که باعث شدن اینجوری بشم متنفرم ! از خودم هم متنفرم ...